به گزارش مجله خبری نگار، حکمتالله ملاصالحی، از متفکران معاصر، عضو هیأت علمی دانشگاه تهران، عضو هیأت امنای بنیاد ایرانشناسی و از نظریه پردازان دو حوزه «فلسفه باستان شناسی» و «باستان شناسی دین در ایران» بحثی را درباره تاثیرات مخرب فناوریهای مدرن بر جغرافیای طبیعی، در اختیار ما قرار داده است.
ملاصالحی صاحب کتابهایی، چون «انسان تاریخی و تاریخ متعالی: تاملاتی در تاریخمندی انسان»، «انسان، فرهنگ و سنت»، «درآمدی بر معرفتشناسی باستانشناسی»، «باستانشناسی دین: با فانوس نظر در جستوجوی آئینهای گمشده»، «جلوههای کهن هنر آئینی»، «جستاری در فرهنگ، پدیده موزه و باستانشناسی» و «باستانشناسی در صافی جستارهای فلسفی» است.
مشروح این مطلب را در ادامه بخوانید:
مباحث نوشتار پیشارو را با پارهای از کلان پرسشهای ادوارد ویلسون در کتاب «آینده حیات» او آغاز میکنیم و با پارهای دیگر از پرسشهای کلان او در فصل ششم کتاب ذیل عنوانِ «بخاطر عشق به حیات» به پایان میبریم.
در فصل ششم کتاب چنین میخوانیم: «آیا تا به حال از خودتان پرسیدهاید هزار سال بعد که به اندازه شارلمانی فراموش شده و ناآشنا هستیم، چگونه از ما یاد خواهد شد؟» شاید اشاره به موارد زیر افراد زیادی را راضی کند: انقلاب علم و فناوری ادامه پیدا کرد، جهانی شد و همچنان غیر قابل توقف است؛ ظرفیت کامپیوتر برای ذخیرهسازی دادهها در حال نزدیک شدن به ظرفیت حافظه مغز انسان است؛ تجهیزات کمک رسان رباتیک در حال افزایش هستند؛ سلولها از مولکولها بازسازی میشوند؛ فضا اشغال شده است؛ رشد جمعیت در حال کُند شدن است؛ دنیا دموکراتیک شده است؛ تجارت بینالمللی سرعت گرفته است؛ وضعیت تغذیه و سلامتی مردم نسبت به گذشته بهتر شده است؛ طول عمر افزایش پیدا کرده است؛ باورهای دینی مستحکم شده است.
در این دیدگاه سهلگیرانه قرن بیست و یکم از چه چیزی ممکن است درباره جایگاهمان در تاریخ غافل مانده باشیم؟ چه چیزی را نادیده میگیریم و در معرض خطرِ از دست دادن چه چیزی برای همیشه هستیم؟ به احتمال زیاد پاسخ این سوال در سال ۳۰۰۰ این گونه است: بخش عمده مابقی حیات و بخشی از آنچه انسان بودن تلقی میشود.» ویلسون (۱۴۰۰،۴-۲۷۳)
دیرین انسانشناسان و نخستیشناسان و متخصصان پیش از تاریخِ فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما با اتکاء و به مدد یک سلسله شواهد مکشوف و قرائن موجود میگویند در میان گونههای بشری خویشاوند و هم تبار ما، هوموساپینسها یا انسان خردمند، متاخرترین گونه در میان گونههای پیشین است که همچنان روی سیاره ما به حیات خود ادامه میدهد. گونههای پیشین و پیش از هوموساپینسها همه منقرض و ناپدید شدند. ما که متاخرین گونه به جای مانده از همتباران پیشینمان هستیم موقعیتمان چگونه است؟
واقعیت این است که چالشهای فراگیر و بیسابقه طبیعی، گونه ما را به سوی پرتگاههای خطرخیز کشانده و رانده است؛ به آوردگاه چالشهایی بس سهمگین و بس عظیم؛ به قوّت علم تجربی در مهار طبیعت و سُنبه پرقوّت و فشار فناوریهای مدرن خود بر جغرافیای طبیعی به طرز اغراق آمیز، نازیدهایم و همچنان مینازیم و میبالیم. کورههای ولع افزون خواهی و تنور آزورزیهای یله و بیمهار بشریمان را با غارت منابع طبیعی و تجاوز و تاراج هرچه بیشتر و بیشتر طبیعت، داغتر و شعلهبیزتر و آتشناکتر کردهایم؛ هرآنچه را که نمیباید میکردیم؛ کردهایم.
اینک که کوس رسوائی آن خطاها و کژرویهای بزرگ به صدا درآمده است و دیرهنگام پردههای گوش و تارهای هوش ما را مرتعش کرده است و دیرهنگام عقل و آگاهی ما را به بحرانها و چالشهای عظیم و سهمگین و بیسابقه زیست محیطی حساس و هشیار و نگران کرده است؛ از خود میپرسیم این همه ولع و طمعورزی و افزون خواهیهای ویرانگر به چه بهائی؟! و تا کجا؟! و تا چه میزان؟! وقتی چیزی، ره آورد یا دستآوردی به بهای پرداختن و از کف دادن چیزی یا دستاوردی گرانتر به کف میآید؛ معنایش این نیست که در محاسباتمان خطا کردهایم؟ به راه کژ رفتهایم؛ موفق نبودهایم؛ به اهداف واقعی و مورد نظر دست نیافتهایم. اصلا یک تعریف منطقی و مدلل از شکست یعنی به کف آوردن چیزی که کم بهاتر و ارزانتر از آن چیزیست که از کف دادهایم.
نظامهای دانایی و ارزشی و سنتهای اعتقادی فرهنگها و جامعهها و جمعیتهای گذشته هر کاستی که داشتند؛ در همبودی و همزیستی و رابطه همدلانه و زنده با جهان، با زیستبوم و جغرافیای طبیعی و طبیعت در موقعیت برتر و بهتر از تمدن یله و بیمهار و جنجالی روزگار ما بودند. در چشم آنها طبیعت صرفا منبع انرژی برای غارت و ذخیره هرچه بیشتر و بیشتر «انرژی» تعریف نمیشد و مورد توجه آنها نبود؛ از مفهوم فُیسیس (Η Φυ'σις) و کوسموس (Ο Κο'σμος) یونانیان باستان هم نظم و هماهنگی هم هارمونی کیهانی را احساس میکردند، هم ضرباهنگ و هارمونی و موسیقی کیهان را میشنیدند، هم با آن زندگی میکردند و ظهور و تجلی امر قدسی را زنده و همدلانه در چهره ایزدان علیالخصوص ایزد طبیعت دیونیزوس و آیینهای زنده و پرنشاط و سرور و شورانگیز دیونیزوسی به تماشا مینهادند. جنگلهای ایزد بانوی دیمترا مقدس بود.
در مصر و بینالنهرین و آسیای صغیر و ایران باستان که قدمت و عقبهای بس دیرینهتر از جمعیتهای حوزه دریای اژه و اقوام ساکن در شبه جزیره بالکان داشتند و از هزارههای کهنتر بر همسایگان غربی خود تاثیر مستمر نهاده بودند، این نسبت و رابطه همدلانه و همبودی و همزیستی میان انسان و جهان انسان و طبیعت از آبشخور عقبهای بس دیرینهتر و دیرپاتر و خوانهای ضیافت بس غنی و مقوّیتر تغذیه میکرد و قوّت میگرفت. در ادوار سپسین که سنتهای نبوی از درون همین تمدنهای کهن غرب آسیا و جوامع مدیترانه شرقی سربرکشیدند، نسبت همدلانه انسان با هستی چونان مخلوق خداوندگار یکتا و یگانه و رشته اتصالش با امر قدسی هم در ابعادی اخلاقیتر هم کلامیتر هم حکمیتر هم فلسفیتر هم عرفانی و اشراقیتر و ژرفتر، زیسته و فهمیده میشد.
اسطورههای عهد باستان این جوامع غنی از سنت و میراث و نسبت و رابطه همدلانه و مقدس میان انسان و کیهان بود. انقلاب علمی و صنعتی که طی قرون هفده و هجده و نوزده میلادی در جوامع اروپای غربی علیالخصوص بریتانیای آن زمان اتفاق افتاد هرچند نمیدانیم تا چه میزان اجتنابناپذیر بود لیکن اینک میپرسیم هنگامی که مهاجران و مهاجمان اروپای مدرن مجهز به علم تجربی و فناوریهای مدرن و چنگ و دندان تیزتر و برندهتر و درندهتر از فرهنگها و جامعهها و جمعیتهای بومیان، کشتیهایشان در کرانههای قاره سرخپوستان با اسب و ارابه و تفنگ لنگر انداختند؛ مجاز بودند دست به قتل عامها و نسل کشیهای گسترده جوامع سرخپوستی بزنند و تمدنهایی را نابود کنند که سیر و مسیر تاریخی خود را میپیمودند و در مسیر تاریخ خود ره میسپردند. اسب و ارابه و آهن و باروت و تفنگ نداشتند لیکن مستقل از قاره غربی و دیگر قارهها سیر و مسیر تحولات تاریخی خود را پیموده بودند و میپیمودند؛ به لحاظ معنوی نیز بسیار غنی بودند. مهاجران و مهاجمان قاره غربی که برای نخستین بار با کثیری از فرهنگهای بومی و بومیان قاره آفریقای مرکزی و شرقی و غربی و اقیانوسیه و جنوب شرق آسیا مواجه شدند نیز چنین کردند. یا به اسارتشان گرفتند و به بردگیشان بردند و یا دست به نسل کشی گسترده آنها زدند.
بسیاری از موزههای عالم مدرن روی آوار استخوانهای اجساد خُرد شده و اجسام و آثار و اثقال و اشیاء و بقایای فرهنگی همین فرهنگها و جامعهها و جمعیتهای بومی قتلعام شده بنیاد پذیرفتهاند؛ و چه پر زرق و برق هم بنیاد پذیرفته و بنا و بپا شدهاند؛ و بازارشان چه پر رونق و گرم و پر مشتریست. تا چه میزان اینها همه را میتوان اجتنابناپذیر و مقدر دانست و اجتنابناپذیر و مقدر پذیرفت؟! چقدر تاریخ انسان غمانگیز و ستمبار و سوگناک و خونبار ره سپرده است؟! چقدر ما آدمیان بیرحمانه و سنگدلانه و متعصابه و شرورانه و قهرآمیز در توسعه و بسط فکرها و فعلها و باورهای باطل خود در تاریخ خون ریختهایم و جویهای خون بر زمین تاریخ جاری کردهایم!
تنها یکی از حجیم و جسیم و مرتفعترین هرم مصریان باستان در جیزه معروف به هرم خئوپس تخمین زده میشود در ساختش ۴۰،۰۰۰ نیروی کار انسانی مشارکت داشته است. اهرام دیگر نیز بر همین سیاق روی استخوانهای خُرد شده نیروی کار انسانی که کثیرشان بردگان بودند بنیاد پذیرفتند. معابد پرشکوه خدایان یونانیان روزگار باستان نیز روی اجساد و استخوانهای خُرد شده بردگان محروم از حقوق انسانی، حتی در تراز و ترازوی حقوق حداقلی، بنیاد پذیرفتند. کاخهای پر زرق و برق قیصران و تزاران و شاهان و خاقانها و خلیفان و سلطانان نیز این چنین بنیاد پذیرفتند؛ و چه آسان دوست داریم اینها همه را هم فراموش، هم انکارش کنیم، بر کردهها و کردارهای شرورانه و افزون خواهیهای یله و بیمهمیز و مهار خود سرپوش و درپوش نهیم. انواع و اطوار توجیهات شرعی برایش بتراشیم؛ با چکش زنیها و صیقل کاریهای شرعی و فقهی و بزک کاریها و مالهکشیهای متشرعانه و مصحلت و منفعت خواهانه ردای وجاهت و حقانیت شرعی بر تن و قامت خمیده و نازیبایش بیآراییم. حتی زیر سقف و پشت ویترین موزههای عالم مدرن! زرق و برق هویت طلبیهای موزهای بهذهن و فکر و عقل و هوش و فهم ما مجال نمیدهد بجوییم و بکاویم و ببینیم در آنسوتر اتفاقات سوگناک و غمانگیز و ستمبار تاریخ بشری ما در زیر اجساد و اجسام و آثار و اثقال و اشیاء به تماشا نهاده شده در پس پشت ویترین موزههای عالم مدرن چه خبر است.
انتظاری که از انسانهای اخلاقباور و خداباوران اقلیم و عالم مدرن و معاصر میرود این است که دست از پرداختن به مسئلههای حقیر و خُرد و نحیف و سخیف بشویند و به مسئلهها و معضلات کلانی که اینک جامعه و جهان ما با آن دست در گربیان است و دست و پنجه میفشارد؛ توجه و تفطن و اعتنا و عنایت بیشتر و جدیتر از خود نشان دهند؛ از سنت و میراث غنی و وحیانی و عرفانی و اشراقی که بر آن تکیه زدهاند مدد بگیرند و استعانت بجویند و با نظامهای دانایی و ارزشها و عقلانیت مدرنیته و اندیشمندان و دانشمندان دنیای مدرن وارد گفتمان و گفتوگوی زنده و گرم بشوند. آسان از کنار چالشهای خطرناک و خطرخیز و بحرانهای پیش رو نگذرند. در تجاوز و تخریب و نابودی طبیعت با افزون خواهیهای یله و بیمهار نظامهای سلطه و سرمایهداری جهانی بر سر یک سفره ننشینند. با آنها همسفره و هم لقمه نشوند. برای طمعورزیها و افزون خواهیهای خود خیمه توجیه شرعی بپا نکنند. حدیث و روایت برای رفتارهای شیطانی خود جعل نکنند. جامه ستم و تبعیض و تبختر و تعصب از تن برکنند. ساده و صمیمی با مردم همسفره و هم لقمه شوند. بدانند و بپذیرند و بفهمند؛ منابع طبیعی و حیاتی سیاره زمین محدود است و پایانپذیر.
اتفاقا سنتهای دینی به محدویتها و کاستیها و ناپایداریهای عالم، وقوف ژرف داشتند. انسان را مالک و صاحب هستی نمیدیدند و نمیدانستند. خود را امانتپذیر و امانتدار خداوندگار میدیدند. امانتی که خداوند بر شانه انسان به تعبیر قرآن نهاده است. امانتی بس عظیم و سنگین. امانت و مسئولیت سنگین انسان بودن که در قرآن ذکرش آمده است: ( إِنَّا عَرَضْنَا...) در سنتهای دینی، طبیعت و زمین زباله دانی آدمیان و منبع ذخیره انرژی به تعبیر هایدگری برای داغ و شعلهبیز کردن کورههای طمعورزی و افزونخواهیهای آدمیان نبود.
در سنت نبوی ما آدمی امانتدار خداوند است. انقراض پی به پی گونههای طبیعی انقراض انسان را میتواند در پی و به دنبال آورد. تاوانی سنگین و سهمگین و هلاکت بار و انقراض یعنی هلاکت همگانی و انقطاع پایانی. خطر انقراضی که اینک همه در تحقق آن سهیم هستیم؛ همچنان در کمین است و پیشاروی ما. متاسفانه و متاثرانه هنوز آمادگی و اراده و عزم لازم در پیشگیری از مخاطرات مهلکی که در کمین است در وجدان نظامهای سیاسی روزگار ما بالمعنیالاخص و روان و رفتار انسان روزگار ما به طریق اولی دیده نمیشود. انتفادها از وضع موجود درگوشها شنیده میشود لیکن به هوش نمیرسد و صدایش در هوشها شنیده نمیشود. تصویری که پیشانی یادداشت پیش رو را آذین بسته است هرچه میخواهد باشد. واقعی یا فرآورده هوش انسانی که متوجه و متفطن و حساس و نگران سرنوشت انسان روزگار ماست؛ حائز اهمیت بسیار است. مخاطبانش همه جامعهها و جمعیتهای میلیادری بالغ و عاقل و برخوردار از صحت روان و رفتار سیاره ما هستند.
در طبیعت ریخت و پاشهایی که توازن جغرافیای طبیعی و زیستبوم حیات وحش را به هم بریزد یا نیست و یا آن که هر از گاه اگر هم دیده میشود؛ شعور طبیعی جبرانش میکند. ریخت و پاشها و اسرافورزیها و افزون خواهیهای بی حد و بی سقف بشر تاریخی و هوش و شعور تاریخی شده میتواند بسیار کمرشکن و خطرخیز و چه بسا جبران و ترمیم ناپذیر بشود. مسئولیت گریزی، مادرِ همه شرهاست و شرخیزتر و شرارتانگیزتر از هر شرّی و شری بس عظیم!
سنتهای دینی که در فرهنگها و جوامع گذشته مدعی و منادی تجربههای ژرف شهودی و اشراقی از الوهیت، از امر قدسی از امر متعال از ظاهر و باطن و آغاز و فرجام و معنا و معرفت و حقیقت هستی بودند، متاسفانه این تجربههای زیسته گوهرینِ آغازین به هر میزان از سرچشمه آغازینشان فاصله گرفته و دورتر و دورتر میشدهاند و در چنبره زمان تاریخی گرفتار میآمدهاند و نهادینه و تاریخیتر و تاریخیتر و دنیویتر و دنیویتر میشدهاند؛ افزون خواهیهای بی حد و بی سقف دنیایی را دامن میزدهاند؛ بر اریکه قدرت و حکومت هم که تکیه میزدهاند برای بسط هرچه بیشتر قلمرو اعتقادی و پرشمارتر کردن پیروان دین و مذهب و فرقه خود و فراختر کردن جغرافیای حاکمیت خود، چه خونها که به نام دین به نام دفاع از شرع و شریعت با مشروعیت دینی بر زمین تاریخ نریخته و جاری نکردهاند!
همه فرعونها را در ذیل نام امر قدسی و الوهیت پرستیدهایم. نوعی از نژادپرستی را در تاریخ در ذیل سنتهای اعتقادی و یا ایدئولوژیک تجربه کردهایم و از سرگذراندهایم که از ایدئولوژیهای نژاد برتر ِنژادپرستان، که بیشتر بر برتری ژن و مولکول و سلول و خاستگاههای زیستی و حیوانی انگشت تاکید نهادهاند؛ به مراتب خطرناکتر و خطرخیزتر بوده است.
متاسفانه بازار نژادپرستان عقیدتی و ایدئولوژیک را هرجا که فشار تجربه زوال تاریخی و افول فرهنگی و انحطاط اجتماعی را سنگینتر و سهمگینتر و خلاء فکری و عقلی و مدنی و معنوی را وسیعتر شاهد بودهایم؛ گرمتر و پر رمق و رونق و پر مشتریتر یافتهایم. آن سنتهای نبوی هم که تصور میکردند؛ تنها فرعونان با سپاهیان قدرت و ثروت و مکنت و انالحق فرعونیشان در نیل تاریخ و در نیل زمان تاریخی غرق شدهاند و به قعر تاریخ فروغلتیدهاند و آنها تا ابد نجات یافتگان تاریخاند؛ برای همیشه برکشتی نوح سوارند و کرانه نجات پیش روی آنها و از آنِ آنها و زیر گامهایشان دامن گسترده است؛ اینک ببینند که خود غریقان تاریخند و روی آوار معابد خدایانشان پی به پی موزههای عالم مدرن بنیاد میپذیرند. ببینند که صدای ناقوس از کلیساها و ندای اذان از ماذنه مسجدها را دیگر بلندگوهای عالم مدرن هم نمیتواند به گوش و هوش پیروانشان برسانند. البته در هوس و هوای ابراز و اظهار و احراز هویت در روزگارِ بیصورت و سیرت و بیهویت شدگی انسان چرا! برای تشریفات چرا! برای سرپوش و درپوش نهادن بر بیایمانی چرا!
در روزگارِ غروب و غیبتِ و عُسرتِ ایمان به ساحت قدس و مرتبت غیب و حضور خدا در جان آدمی؛ کلیسا و ناقوس و مسجد و ماذنه و منبر به چه کار آید! هر آنچه به زور و فشار آید از آن ایمان نزاید!
بازمیگردیم به پرسشهای کلانِ آغازینِ نوشتار پیشارو. به راستی خطر انقراضی دیگر در کمین است؟ در معرض تهدید انقراضی هستیم؟ به راستی در مسیر انقراضی دیگر گام برمیگیریم و ره میسپاریم؟ واقعا به سوی پایان تاریخ نزدیک شدهایم؟ سوالهای بزرگ علیالمعمول چالش خیزند. ذهن و فکر و عقل و هوش انسان را به آوردگاه معارضه فرا میخوانند. گاه دلهرهآور هم میشوند. اتفاقا نظام دانایی دوره جدید تنها به طراحی و دامن زدن و در انداختن پرسشهای خُرد و ریز و تیز و ذهن گریز شهره نبوده است؛ در طراحی و در انداختن و دامن زدن پرسشهای کلان و بزرگ و گشودن طوماری از ابرپرسشها نیز ید طولائی داشته است. پرسشهای کلان و بزرگ و ابرپرسشهایی که حاصل خرمنی از پرسشها و مسئلههای ریز و تیز بسیار بودهاند. بحرانهای زیست محیطی، خطر خروج فناوریهای مدرن از کنترل و مهار انسان. مسئله بغرنج و بسیار پیچیده مهندسیهای ژنتیک و دستکاریهای گسترده روی جغرافیا و نقشههای پیچیده ژنتیک گونههای جانوری و گونه بشری ما، بحران کاهش خطرناک منابع حیاتی و ضروری، علیالخصوص بحران منابع آب، انقراض و نابودی پی به پی و نفسگیر و گسترده گونههای حیات وحش، کاهش بیسابقه مناطق جنگلی و جنگلهای طبیعی؛ بهم ریختگی نظم طبیعی آب و هوایی و نوسانات اقلیمی سیاره زمین، معضل افزایش گازهای گلخانهای، آلودگی و سمی شدن هوا و آب و غذا و بر و بحر، بسط بیعدالتی و نابرابریهای اجتماعی، خطرِ استفاده از سلاحهای کشتارِ جمعی، خطر برافروخته و شعلهبیز شدن منازعات و جنگهای مذهبی و کشمکشهای فرقهای و صدها و صدها موارد مشابه دیگر سیلیهای سنگین واقعیتهائیست که برگونه عقل و هوش و آگاهی بشری ما نواخته میشوند. متاسفانه کثیری از نظامهای سیاسی و جمعیتهای سیاره ما تمایل دارند؛ از کنار واقعیتها آسان بگذرند و بگریزند سرپوش نهند و پنهان و یا انکارش کنند. واقعیت موقعیت و وضعیت و شرایط اکنون ما چیست؟ چه به ما میگوید؟
این پرسش که آیا انقراضی دیگر پیشاروست؟ و یا در مسیر انقراضی دیگر حرکت میکنیم؟ از نوع ابرپرسشهائیست که هم ذهن و فکر و عقل و هوش و فهم و وهم ما را به آوردگاه معارضهای سنگین و سهمگین فرامیخواند هم دلهرهآور و هولانگیز است. تنها به ما هشدار نمیدهد که در معرض خطر انقراضی دیگر هستیم و در مسیر انقراضی دیگر حرکت میکنیم. به ما هشدار میدهد که انقراضهای متعدد دیگر را نیز از سرگذراندهایم. انقراضهای متعدد هم در جغرافیای طبیعی هم در جغرافیای تاریخی. البته و صد البته فرهنگها در معنای اخص بشری چونان گونههای حیات وحش در جغرافیای طبیعی منقرض نمیشوند لیکن گونههای نیاکان بشری ما چنانکه در پیش گفته آمد بسیارشان تاب و طاقت مواجهه با شرایط دشوار و چالشهای مرگبار را نیاوردند و ناپدید شدند. ما اعقاب و میراث به جای مانده و در قید حیات آخرین گونهای هستیم که به انسان خردمند متصف و شهره است.
فرهنگها با انقراض گونهها منقرض نشدند تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما وحدت زیستوارش را از کف نداد و دستخوش انقطاع و توقف و تعطیلی کامل نشد. آن گونههای بشری نیاکان و خویشاوند ما گونههای آخرین نبودند. هوموساپینسها یا انسان خردمند تنها گونه متاخر یا آخرین گونهایست که همچنان به حیاتش استمرار دارد. این گونه اگر منقرض شود انقراض او یعنی پایان حیات و حضور تاریخی و تاریخمند انسان روی سیاره زمین. البته اختر فیزیکدانان و کیهانشناسان روزگار ما بنا و با اتکاء به یک سلسله شواهدی که در دست داردند گمان میزنند و پیشبینی میکنند با سرد و خاموش شدن تدریجی خورشید زمانی درخواهد رسید که گردی از حیات روی سیاره زمین به جای نخواهد ماند. اما حوادثی که بیرون امکانات و اراده ما به وقوع میپیوندند در بابشان چانه زنی و مجادله نمیکنیم. به تعبیر قرآن:"کلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ﴿۲۶﴾ وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ ﴿۲۷﴾ " (سوره الرحمن).
طرح پرسش از خطر انقراضی دیگر را در چارچوب هشدار و پیشگیری و چارهاندیشی که در حیطه امکانات بشری متصور است مطرح میکنیم. هرچند هنوز علتها و دلیلهای متعددی که انقراض گونههای پیشین همتباران و خویشاوندان بشری ما را به دنبال داشته است دانش و اطلاعات ما بسیار ناقص و اندک است و همچنان در نقطه عزیمت و حرکت به سوی مسیرهای صعبالعبور پیشارو هستیم معالوصف در اینکه انقراضهایی را پی به پی از سرگذراندهایم محل تردید نیست. انقراضهایی که فرجامشان توقف و انقطاع و پایان حضور انسان را برای همیشه به دنبال نداشته است. وقتی گونهای از همتباران بشری ما منقرض میشده است، گونه دیگر به حیات خود ادامه میداده است و میراثش از گونهای به گونه دیگر دست به دست میشده است و ادامه و استمرار مییافته است. انسان اندیشور و خردمند متصف است. گونه هوموساپینسها تنها گونه از میان دیگر گونههای ناپدید و منقرض به جای مانده هستند؛ انقراض او یعنی پایان تاریخ و انقراض همیشه حضور تاریخی و تاریخمند انسان روی سیاره زمین و در جهان.
مادام که کفه دست آوردها برکفه هرآنچه از دست و از کف میدهیم سنگینتر است؛ خطر انقراض را به تاخیر انداختهایم. اما اگر به تدریج کفهی هر آنچه از دست و از کف میدهیم سنگینتر و سنگینتر بشود و هر آنچه به کف میآوریم و در کف داریم سبکتر و سبکتر بشود خطر انقراض با شتاب بیشتر تهدیدمان خواهد کرد و فرجامش پایان تابآوری و پایان حضور تاریخی و تاریخمند انسان روی سیاره زمین خواهد بود. حتی اگر با نگرانی کمتر و امید بیشتر به فراز آمدن و از سرگذراندن تجربه سنگین و سهمگین چالشهای بیسابقه و انسانشمول پیشارو بنگریم باز این پرسش از ذهن و فکر و عقل و هوش انسان سر برمیکشد که ما چه میراثی از خویش برای نسلهای پر شمار آینده جامعه و جهان بشری به جای خواهیم نهاد؟ سرزمینی سوخته؟! یا یک جهان میراث و دستاوردهای عظیم و بیسابقه و جهانی از خویش برای نسلهای سپسین؟ یادداشت را با عبارات و اشارات هشدار دهندهی ادوار اُ ویلسون، در کتاب مفید و جامع و آموزندهاش در ذیل عنوان و موضوعِ «آینده حیات» با ترجمه فارسی و قلم توانای سرکارخانم اکرم ورشوچی فرد (۱۴۰۰،۲۷۴) به پایان میبریم:
«نقطه پایانی این جنون فناوری که در طبیعت به کار گرفته شده، اینگونه پیشبینی میشود. به نظرم، توصیه متقاعد کننده این است که طی کردن حتی بخشی از این مسیر به منزله قمار خطرناکی است، یعنی فقط فرصت یک بار پرتاب تاس روی میز برای قمار با آینده حیات.»