به گزارش مجله خبری نگار،کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته داستانی دارد که میگویند ناصرالدین شاه قاجار، نذر داشت که سالی یک روز- آن هم در فصل بهار- به شهرستانک یا سرخه حصار از نواحی خوش آب وهوای اطراف تهران برود؛ در این روز خاص، به دستور او، دوازده دیگ آش بار میگذاشتند.
مواد این آش، شامل چهارده رأس گوسفند و مقدار زیادی حبوبات، سبزیها و ادویههای مختلف بود. هنگام پختن این آش، نزدیکان شاه به اتفاق اهل خانواده خود، تلاش بسیاری میکردند که در تهیه مقدمات این آش نذری، از دیگران جلو بزنند و نهایت خدمت و ارادت خود را به این وسیله به شاه نشان دهند.
مخارج و تدارکات تهیه آش و ریخت و پاشهای مالی و جشن و سرور پخت این آش، معروف بوده است. اما مراسم پختن این آش، آنقدر شلوغ و بینظم بوده که بعدها برای بینظمی و شلختگی، ضربالمثل شده است.
اجبار در قبول و انجام کاری که بر کسی تحمیل شده است.
خاله آش میپخت، هر بار که آش میپخت همه فامیل را جمع میکرد و به هر کس وظیفهای میسپرد و در نهایت که آش پخته میشد همه با هم میخوردند، یکی از بچهها که نمیخواست کار کند از ابتدا شروع کرد به بهانه گرفتن که من آش نمیخورم و آش کشک دوست ندارم …بچههای بزرگتر گفتند الکی بهانه نیار، ما همه این راه را رفته ایم این آش کشک خاله است باید برای پختن آن کار کنی، بخوری یا نخوری فرقی ندارد؛ این آش کشک خاله است، بخوری پایت است، نخوری پایت است.
این ضرب المثل زمانی به کار میرود که کسی بخواهد از زیر کاری به بهانهای در برود و به او میگویند که از این کار گریزی ندارد و باید انجام دهد؛ و در اصل آش کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته!