کد مطلب: ۸۵۷۳۵۰
|
|
۱۴ تير ۱۴۰۴ - ۱۹:۵۹

وقتی منتقد رهبری پرستار خط مقدم جنگ تحمیلی شد!

وقتی منتقد رهبری پرستار خط مقدم جنگ تحمیلی شد!
این قدم‌ها سرد و گرم صفحات تاریخ را چشیده‌اند و می‌دانند اگر می‌خواهند انگشت شرم روی نام‌شان ننشیند باید تمام قد پشت ولی‌شان باشند.

به گزارش مجله خبری نگار،  این خط مردمی که در خیابان‌های تهران کشیده شده، امتداد تاریخ است. چشم که بیندازی ابتدای این صف بلندبالا را در تاسوعا ۶۱ هجری و کربلا می‌بینی و انتهایش را حوالی مسجدالاقصی. اما این قدم‌ها سردوگرم صفحات تاریخ را چشیده‌اند و می‌دانند اگر می‌خواهند انگشت شرم روی نامشان ننشیند باید تمام‌قد پشت ولی‌شان باشند. هر کدامشان یکی از ۷۲ نفرند، ۷۲ نفری که روز تاسوعا وقتی امام حسین علیه‌السلام خطاب به آنها گفت: «جان خود را بردارید و بروید. اگر بمانید، کشته خواهید شد.» برای ماندن مصمم‌تر شدن...

تاریخ در کوچه پس‌کوچه‌های تهران تکرار می‌شود، اما این بار نه ۷۲ نفر که هزاران نفر به نمایندگی از ملت ایران آمده‌اند در خیمه ولی‌امر مسلمین تا بیعتشان را تازه کنند. این جماعت خوب می‌دانند که یزید و شمرِ زمان، تنها زبانشان، زبان خون است. برای همین، آمده‌اند تا بگویند حتی اگر در این راه، خونشان بر زمین بریزد، باز لحظه‌ای به خفّتِ امان‌نامهٔ ابن زیاد‌ها تن نمی‌دهند. روی عهد و پیمانشان هم‌نامی گذاشته‌اند از جنس وفاداری: «عهدِ خون.»

یکی‌شان قاسم است، جوان و شجاع، یکی مثل هانیه، همسر وهب تازه‌عروس است، رباب‌ها هم اینجا کم نیستند، علی‌اصغرشان را در تیغ تیز آفتاب تیر روی دست گرفته‌اند، من رقیه را پر تکرار در جمع این جماعت می‌بینم و علی‌اکبر‌ها در جلوی صف لباس رزم پوشیده و آماده‌اند برای اذن جهاد. خوب که گوش کنی صدایشان را می‌شنوی: «وای اگر خامنه‌ای اذن جهادم دهد!»

وقتی منتقد رهبری پرستار خط مقدم جنگ تحمیلی شد!

ماجرای حضور پرستاری که منتقد سرسخت رهبری بود!

اگر شما هم جای من بودید از بین جمیعتی که مقابل بیت رهبری جمع شده‌اند و با مشت گره شده و شعارهایشان چفت‌وبست عهد و پیمانشان را محکم‌تر می‌کنند، چشمتان آن خانم جوان و کم حجاب را می‌گرفت. همانی که صدایش بلندتر است و گره مشتش محکم‌تر... البته شبیه او کم نیستند، اما یکی‌شان می‌شود صید نگاه خبرنگاری، چون من و کلماتش را به میزبانی می‌آورد.

از دلیل آمدنش که می‌پرسم، دستم را می‌گیرد و تا گذشته‌اش می‌برد: «قبلاً یکی از منتقدان شمارهٔ یک رهبری بودم، از سیاست اصلاً خوشم نمی‌آمد. فکر می‌کردم یک بازی خودخواهانه است برای طالبان قدرت که دودش فقط به چشم مردم می‌رود. جنگ روشنم کرد و اعتراف می‌کنم هیچ‌چیز جز این جنگ نمی‌توانست افکار اشتباه مرا عوض کند. اقتدار موشک‌هایمان را که در دفاع از ایران دیدم تازه فهمیدم این آقا چه می‌گفت و چه می‌کرد!

باورتان می‌شود این ۱۲ روز هر بار آقا صحبت داشت من می‌نشستم پای صحبت‌هایشان و کلمه به کلمه‌اش، اقتدار و امنیت و امید به وجودم می‌ریخت! دروغ چرا من قبلاً یک کلمه از حرف‌هایشان را هم درست‌وحسابی نشنیده بودم. همیشه منتقد این بودم که چرا ما باید تحریم باشیم و توافق نکنیم، اما همین دو هفته باعث شد هر روز بگویم فدای سر ایران هرچقدر تحریم‌ها زندگی را برایمان سخت کرد.»

وقتی منتقد رهبری پرستار خط مقدم جنگ تحمیلی شد!

سارا پرستار است تمام روز‌هایی که جنگ بود و تهران تهدید شد، کارش را ول نکرد، اتفاقاً بیشتر از وظیفه‌اش هم شیفت می‌رفت. آن‌قدر خیالش راحت بود که بچه‌های کوچکش را تنها در خانه می‌گذاشت، آن روز که چندقدمی خانه‌شان را در افسریه زدند و تمام شیشه‌هایشان خرد شد، شاید باید ترس مجابش می‌کرد به رفتن، اما فقط یک ساعت به خانه آمد دست بچه‌ها را گرفت و با خودش به بیمارستان برد.

دوست دارم بدانم این ماندن از سر اجبار بوده یا اختیار؟! سؤالم را که می‌پرسم جواب سارا همهٔ چارچوب و خط‌کشی‌های ذهنم را به هم می‌ریزد: «نه اجباری نبود لباس پرستاری مثل روز‌های کرونا برای من لباس سربازی از وطن بود و چه لذتی بهتر از آنکه برای وطن جان بدهی؟!»

وقتی منتقد رهبری پرستار خط مقدم جنگ تحمیلی شد!

تهدید ترامپ؟ ۴۶ سال است که امام جوابش را داده

آفتاب، سفیدی صورتش را به سرخی نشانده. امسال به‌خاطر دختر تازه متولدشده‌اش قصد نداشت دسته‌های عزاداری ظهر را شرکت کند، اما وقتی پای عهد با ولی به میان آمد شاید از اولین نفر‌هایی بود که خودش را به اینجا رساند. گرما، پیاده‌روی، دختر چندماهه‌اش همه دلیل‌های خوبی بود برای نیامدن، اما به خودش نهیب زد: «اگر واقعاً کربلایی‌ام باید زیر همین آفتاب و با نوزادم برای بیعت بروم...»

سر حرفم را با او این‌طور باز می‌کنم: «میگن ترامپ آقا رو تهدید کرده!» می‌خندد. از آن خنده‌های پر طعنه‌ای که انگار هزار بیانیهٔ مکتوب پشتش دارد. با اکراه جوابم را می‌دهد. البته اکراه نه از بی‌حوصلگی، از بی‌اهمیتیِ حرفی که به‌زعم خودش حتی ارزش پاسخ‌دادن هم ندارد.

_ ۴۶ سال پیش امام خمینی جواب ترامپ را داده والسلام...

چشم‌های گرد شده و ابرو‌های درهم‌کشیده از تعجبم را که می‌بیند، روی کلماتش تشدید می‌گذارد و کش‌دار و غلیظ می‌گوید: «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تونه بکنه. اینم از جواب ۴۶ سال پیش امام خمینی به ترامپ و هر آمریکایی که بزرگ‌تر از دهانش صحبت می‌کند.»

وقتی منتقد رهبری پرستار خط مقدم جنگ تحمیلی شد!

ما ۸ سال دفاع کردیم ۱۲ روز که چیزی نیست!

وقتی می‌خواست بیاید بچه‌ها جلویش را گرفتند: مامان لازم نیست شما بروید، بیعتتان از همین خانه هم قبول است. شما با این پا و کمر که طاقت راهپیمایی ندارید.

بچه‌ها را کنار زد: با دو قدم راه کسی تا حالا نمرده! خودم با درد بعدش کنار می‌آیم، اما امروز باید برای بیعت بیایم... شما نگران من نباشید وبال گردن هیچ‌کدامتان نمی‌شوم.

نیم ساعت پیاده‌روی برای زنی با سن‌وسال او واقعاً سخت است مخصوصاً که کمر و پاهایش هم سر ناسازگاری دارند و فقط حرف مسکن‌ها را می‌فهمند. ناخواسته نصیحتش می‌کنم: «حاج‌خانم این یه بیعت نمادینه! خیلی‌ها اینجا نیستند، اما شش‌دانگ دلشان سند خورده به اسم این آقا. کاش شما هم با این شرایط نمی‌آمدید خیالتان راحت

وقتی منتقد رهبری پرستار خط مقدم جنگ تحمیلی شد!

ما جوان‌تر‌ها نمی‌گذاشتیم از شکوه این مراسم کم بشود!»

رو ترش می‌کند، اخم‌هایش را در هم می‌کشد و می‌گوید: «برای نیامدن همیشه بهانه هست، دلم نمی‌خواست این پا و کمر باعث روسیاهی‌ام شوند. نکند می‌خواهی مثل توابین بشینم و کاری نکنم تا دشمن به خودش جرئت بدهد امامم را شهید کند و بعد تازه یادش بیفتم! من ترجیح می‌دهم در این جنگ‌ام وهب باشم، سن و سال‌دار، اما میان میدان!»

گریز می‌زند به روز‌های ۸ سال دفاع مقدس، روز‌هایی که پشت‌جبهه‌ها در کردستان به اندازه یک رزمنده خدمت می‌کرد: «ما یک‌بار به دنیا ثابت کردیم که ۸ سال در سخت‌ترین شرایط پشت کشور و رهبرمان بودیم... ۱۲ روز که چیزی نیست حتی اگر ۱۲ سال هم این جنگ تحمیلی کش می‌آمد ما مردم روز‌های اول بودیم.»

دشمن در این جنگ خودش را شکست داد

اینجا هرکس تعبیر خودش را دارد. آن‌قدر که دوست داری تا صبح زیر تیغ آفتاب بایستی، عرق از پیشانی‌ات قطره‌قطره دریا شود، اما حتی یک جمله از این جمعیت هزاران نفری را از دست ندهی! دوست دارم بایستم و یکی‌یکی نگاهشان کنم این آدم‌ها معمولی نیستند، آدم‌های خاص تاریخ‌اند در نبرد با اسرائیل که طرف درست میدان ایستاده‌اند، بوی کربلا می‌دهند، عطر ظهور دارند.

صید بعدی‌ام از بین این آدم‌های خاص، یک دختر جوان است که خانواده و دوستانش را برای آمدن بسیج کرده. «این ۱۲ روز و روز‌های بعدش لحظه‌به‌لحظه ارزشمند هستند. ما در عجیب‌ترین پیچ تاریخ زندگی می‌کنیم پیچ پرخطری که آرزوی نسل‌های قبل و شاید حسرت نسل‌های بعد باشد. نمی‌خواهم حتی یک‌لحظه بیرون از این اتفاق بزرگ بایستم. می‌خواهم در دلش باشم، وسط ماجرا.»

با انگشتش تک‌به‌تک دختر‌های کم حجاب میان صف‌ها را گلچین می‌کند و نشانم می‌دهد: «هیچ‌کس به‌اندازه دشمن نمی‌توانست ما را این‌طور متحد کند. هر بار که شکاف‌ها و اختلاف‌های خانوادهٔ ایران به چشم دشمن آمد و دلشان را صابون زدند که با همین اختلاف‌ها ایرانمان را از پا دربیاورند ما متحدتر شدیم. صریح و واضح اگر از تجربه خودم بخواهم برایتان بگویم در اغتشاشات ۱۴۰۱ برخی از همکارانم منتقد سفت‌وسخت نظام جمهوری اسلامی بودند، هیچ بحث و تحلیلی هم قانعشان نمی‌کرد، اما حالا باید بیایی و ببینی به لطف نادانی اسرائیل چطور سنگ این نظام مقتدر اسلامی را به سینه می‌زنند و رجز می‌خوانند.»

نیشخندی پیوست کلماتش می‌کند و ادامه می‌دهد: «دشمن در این جنگ خودش را شکست داد، رسانه‌هایی که سال‌ها از طرف دشمن برای تفرقه‌افکنی تلاش کردند و هزینه دادند حالا با این اتحاد شکست خوردند.»

وقتی منتقد رهبری پرستار خط مقدم جنگ تحمیلی شد!

از سپاه ایران به سپاه یزید زمان

یک مادر جوان است و سه فرزند قد و نیم‌قد، در راه بازگشت چشمم قلابشان می‌شود وقتی همه از جان ندای بیعت سر دادیم و خونمان را اعتبار عهدمان کردیم می‌بینمشان. به مصاحبه که رضایت می‌دهد سؤالم را می‌چرخانم سمت صدای انفجارها، پدافند و پهپادها: ترس نداشت؟!

_اسم جنگ ترسناک است، اصلاً اسرائیل می‌خواست ما را با تهدید به جنگ بترساند، اما ما نسل جنگ‌ندیده کوچک و بزرگمان ترسیدیم و قوی‌تر شدیم! راستش را بخواهید هفته اول جنگ تحمیلی که گذشت ما دیگر به صدا‌ها عادت کردیم و ترسی نداشتیم، حتی تکان خانه هم آب در دلمان تکان نمی‌داد.

زن است و لطیف، اما طوری رجز می‌خواند که سلامی، سلیمانی، باقری و حاجی‌زاده را یک جا می‌شود در چشم‌هایش دید: «این اولین دست‌درازی دشمن نیست و مطمئناً آخرینش هم نخواهد بود. ولی این بار فرق دارد، این وقفه و این تجدید قوا مصادف شده با محرم و عزای امام حسین علیه‌السلام، ما در پناه خیمه آقا، قوی‌تر و آماده‌تریم اگر تا امروز اسرائیل و آمریکا از فرماندهان و دانشمندان ما می‌ترسیدند امروز باید از تک‌تک ایران بترسند.»

این آدم‌ها، اهل حرف نیستند آدم‌های عمل‌اند مثل آن ۷۲ تن که ماندند و ماندگار شدند و من یقین دارم در نبرد حق و باطل ماییم که ماندگار می‌شویم! ماییم که‌برگ‌های تاریخ به وجودمان افتخار خواهند کرد. اینجا ایران امام حسین است با ۹۰ میلیون عباس و زینب، جون و جعفر و قاسم! و حالا از سپاه ایران به سپاه یزید زمان: بسم‌الله چه کسی جرئت رزم دارد؟!

منبع: فارس
ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر