به گزارش مجله خبری نگار،ظاهرا مشکلات و موانع ممنوعالکاری (فارسی آن ممنوع از کاری) برای هانیه توسلی، بازیگر زن شناخته شده سینما برطرف شده و حتی او طبق شنیدههای موثق، مقابل دوربینیکی از کارگردانهای شناخته شده سینمای ایران هم رفته است.
این میتواند در عین خبر خوش بودن، گامی امیدوارکننده برای پر کردن شکاف شکنندهای است که بین سینما و ساختار سیاسی افتاده که دود آن در وهله نهایی به چشم مخاطبان میرود. مردمی که حالا از تماشای هنرنمایی تعداد زیادی از بازیگران محبوب خود محروم شدهاند. مثل ترانه علیدوستی و هنگامه قاضیانی.
واقعیت این است که ممنوع -کاری هر بازیگری فقط یک محرومیت فردی نیست، یک خلأ و فقدان گروهی و جمعی است. هم چرخه تولید از حضور یک عنصر خود محروم شده و دچار مشکل میشود و هم حافظه جمعی و سینمایی مخاطب از این فقدان، آسیب میبیند.
لغو حکم ممنوع افعالیتی او در واقع بازگشت او به زندگی است نه فقط سینما که هنرمند به میانجی هنر و حرفه اش زندگی میکند و زندگی میبخشد.
هانیه توسلی در فیلم «شبهای روشن» به کارگردانی فرزاد موتمن و در نقش رویا در سکانسی که کتابخانه استاد (مهدی احمدی) را بازدید میکند بعد از چرخیدن لابه لای کتابخانه در گپ و گفت با استاد درباره کتاب و عشق و ادبیاتمی پرسد:
«همه این حرفها قشنگه استاد ولی فکر نمیکنید زندگی یه کم با ادبیات فرق میکنه؟» استاد هم میگوید: «همه اینها برای اینکه زندگی یه کم شبیه ادبیات بشه».
حالا حس میکنم که هانیه توسلی معنای این سخن استاد را درک کرده باشد. اینکه همه این گفتنها و نوشتنها و جنگیدنها و تحملها و تاب آوردنها. برای این است که زندگی یه کم شبیه ادبیات شود: زیباتر، موزونتر، میزانتر، شاعرانهتر، رهاتر و رویاییتر و زندگیتر.
اساسا هر آن چیزی که در خدمت زندگی قرار میگیرد هنر است. چه حماسه باشد، چه تراژدی. برای رسیدن به روزهای شکفتن و شبهای روشن باید به قول عباس معروفی ادبیات شد و روایت کرد و البته که روایتگری جرم نیست، خلق جهانی است که غایت آن صلح و دوستی است.
لغو ممنوع الکاری هانیه توسلی همچنین مرا به یاد بازی او در فیلم «دهلیز» میاندازد که نقش زنی را بازی میکرد که برای آزادی همسرش از زندان در تلاش و تقلایی مدام بود.
همسرش بهزاد (رضا عطاران) بر سر یک نزاع ساده با همسایه، مرتکب قتلی ناخواسته شده بود. بهزاد که بعد از مدتها تحمل حبس و رنج زندان و دوری از خانواده به مرخصی میآید، شیوا (هانیه توسلی) برایش چای میآورد. بهزاد با انبوه غم و اندوه، دردمندانه میگوید: گاهی خوردن یه فنجون چایی میشه یه حسرت بزرگ تو زندگی!
حالا شاید این دیالوگ برای هانیه توسلی ملموستر و تجربهپذیرتر شده باشد چنانکه از این پس حضور در یک پلان میتواند برای او لذت بخشتر از گذشته باشد.
واقعیت این است که فقدان اگرچه تجربه رنج است، اما فهم لذتهای کوچک را تجربه پذیر میکند. بهزادِ فیلم دهلیز که خود را در میانه مرگ و زندگی میدید و ترس و لرز زندان و اعدام را چشیده، خوب میدانست که حتی لذت چای خوردن میتواند لمس خوشبختی باشد. گاهی آنها که از چیزهای کوچک و جزئی لذت میبرند، دنیای کوچکی ندارند، رنجهای بزرگی را تجربه کردهاند.