به گزارش مجله خبری نگار، ساعت به وقت نیمهشب و موقعیت نیز به مکان اورژانس یکی از بیمارستانهای بزرگ و قدمتدار شهر که اغلب، شلوغ از بیماران نالان و همراهان نگران است. امینه همینطور که با گوشه چارقد کهنهاش عرق از پیشانی چروک خود میگیرد، دست خیزران زینت را رها نمیکند. او را نشانده روی یکی از صندلیهای فلزی و سرد اورژانس و حواس و نگاهش را سپرده پی خانم پرستاری که چند دقیقه پیش گفته بود: «مادر جان، کمی صبر کن ببینم تخت خالی برای بیمارت پیدا میکنم یا نه؟» تا این «کمی» بگذرد و بختیار شود و تخت خالی فراهم، زینت چند باری از نفس میافتد و امینه نیز از ترس نفسهای برنیامده او بند دلش پاره میشود. بالاخره مسئول پذیرش پیش میآید: «نسبتتان با بیمار چیست؟» و امینه یاد روزی میافتد که با زینت، ایوان را فرش انداخته بودند و چای عصرانه سر میکشیدند. آن روز بسیار بهعنوان «مراقب اجارهای یا پرستار خانگی و ساعتی» که توفیق اجباری شده بود برای نسبت دوستیشان خندیده بودند. امینه، قریب به یکسال بود با معرفی مؤسسه ویژه خدمات مراقبتی و پرستاری در منزل از زینت بیمار و بیسروهمسر نگهداری میکرد و دستمزدش را هم ماه بهماه از فرزندان او که هریک خود را گرفتار کار و عیال میدانستند با کسر حق کمیسیون همان مؤسسه، طلب میکرد؛ دستمزدی که این روزها با توجه به تخصص و کمیت خدمات مراقبان سالمند، بیمار و کودک از ساعتی یکمیلیون و ٢٠٠هزار تومان آغاز میشود و گاه به اذعان فعالان این حوزه اگر پای مافیا به آن باز شود به ساعتی بیش از ٣میلیون تومان هم میرسد!
این زمستان که بیاید، میشود ٧سال که امینه با مؤسسهای که همه مجوزهای قانونی از بهزیستی و دانشگاه علومپزشکی گرفته تا ثبت شرکت ویژه مراقبت و پرستاری از سالمند، بیمار و کودک را گَلِ دیوار دفترشان آویختهاند، همکاری میکند. با اینکه سن و سالش به ٧٠ میرسد و گرد پیری بر رخسارش نشسته، اما از چالاکی یک جوان هیچ کم ندارد! بر این ادعا اغلب کارفرمایانی که با او کار میکنند بعد از مدتی کوتاه، صحه میگذارند و میگویند: «تر و فرزیاش یک طرف و اخلاق خوش، دستپخت چرب و چیل و سلیقه خوبش هم طرف دیگر. علاقه و اعتماد آدم را جلب میکند.» امینه از خیلی پیشتر از همکاری با این مؤسسه نیز کارش همین پرستاری در منزل بوده است؛ درست از زمانی که با ٣فرزند کوچک در جوانی بیوه شد و ناگزیر به امرارمعاش. هیچ مهارت و تخصصی نداشت جز تیمارداری که آن را هم دولتی سر نهنهجان (مادربزرگش) علیلش داشت؛ از بس که در همه حال بر بالینش بود. شاید زینت هم برای او بار خاطر نهنهجان را میکشد که اینطور دل به دلش داده و خیلی بیشتر از ساعتی یکمیلیون تومان که در قراردادش امضا کردهاند، خدمت میکند. خاطرههای تلخ و شیرینی که از کارش دارد به قاعده مثنوی هفتاد من است؛ خاطره آن پیرزن بیماری که فرزندانش فرنگ بودند و یک روز صبح نه از دردِ بیماری که از غصه دوری بیدار نشد و او ماند و برگزاری مراسم تشییع، تدفین و ترحیم که هزینههایش را همان فرزندان فرنگ رفته و بازنیامده برای مرگ مادر، پرداخت کرده بودند یا خاطره ازدواج اعظمخانم (یکی از همکارانش) با پیرمرد ۸۰ سالهای که چند ماهی پرستارش بود! یا حتی سامیار کوچولوی شیرینزبان که مادرش اعتیاد و پدرش هم کارخانه داشت! و امینه پرستارش بود تا آن زمان که راهی دیار غربت شد. تهمت و ناسزا هم کم نشنیده که با صبوری و بیان «حلالشان باشد» از سر گذرانده است؛ و باز هم مافیا!
زیبا، اما جوان است و بدسرپرست. چند سال پیش از یکی از روستاهای غربی کشور پسر خردسالش را به دندان کشید و آورد تهران تا او را دور از بساط تریاک و قمار شوهرش بزرگ کند. از پرستاری و بهیاری هیچ به علم نمیدانست. حالا ولی هر چه از تزریقات و اسامی و موارد مصرف داروهای ضروری امراض تا بدیهیات فوریتهای پزشکی میداند همه از تجربه و تکرار است؛ مانند آن باری که پرستار بیماری مبتلا به سرطان ریه بود و دانست که بهبودی و شفا، بیشتر در گروی استفاده از تکنیکهای تنفسی است تا استفاده مکرر از دستگاه اکسیژن مصنوعی. یا آن مرتبهای که وظیفه مراقبت از جوانی معلول را برعهده داشت و آموخت التیام زخم بستر علاوه بر انواع پماد و خشکی جای، امید میخواهد و دلخوشی. زیبا این را نیز خوب میداند کارش، چشم پاک و دست راست میخواهد؛ خصلت و طینتهایی مهمتر از آن تجارب پرتکرار که جمعی از همکارانش از آنها غافلند: «اوایل کارم که معمولا از طریق دوست و آشنا به افراد مختلف معرفی میشدم خبری از ضمانت گرفتن سفته، طلا و چک نبود. اعتماد سفارشدهندگان خدمات با گرفتن نشانی خانه و نمره تلفنی جلب میشد! مثل حالا نبود که تعدادی از خدا بیخبر با حرمتشکنی و دزدی، بازارمان را خراب کنند.» نه دندان طمع دارد و نه فکر ناصواب؛ از این روست که از چند تومان بیشتری که میتواند مانند برخی از مراقبان و پرستاران خانگی از درد و بیکسی مردم درآورد، خوشش نمیآید: «کسانی هستند که به اسم مدرک تخصصی و انجام چند خدمت ساده پرستاری بیمارستانی از آنها که بیماری سختتر دارند و نگهداریشان آدم را به مشقت میاندازد یا آنها که در خانههای دراندشتشان تنها و بیکس روز را به شب گره میزنند، دستمزدهای گران میگیرند؛ حتی زیادتر از ساعتی ٣میلیون تومان؛ چون مثلا سرمی میزنند یا سونداژی وصل میکنند!»
علیرضا دلهنر، مدیر یکی از مؤسسات خدماتی نگهداری و پرستاری در محل است. او میگوید: «مدت قراردادهای این کسبوکار از یک ساعت و یکماه آزمایشی شروع میشود و درصورت رضایت طرفین تا یک سال هم ادامه مییابد؛ البته منهای حق کمیسیون مؤسسات معروف که آن نیز با توجه بهمدت قرارداد بین ۲۰ درصد تا ۲ حقوق نوسان دارد.»
کافی است به اسم بیمار یا همراه بیمار در سالن انتظار یا پذیرش یکی از همان بیمارستانها و کلینیکها که مورد اشاره زیبا بودند برای دریافت خدمات همراهی یا پرستاری اجارهای با تعرفههای ساعتی تا روزانه و ماهانه، اعلام نیاز کرد؛ آن وقت است که لیستی متنوع از خدمات افراد مراقب از نوبتگیری، بردن بیمار به بیمارستان برای ویزیت و معالجه، همراهی در بیمارستان بهصورت شبانهروزی، نگهداری از سالمند در منزل آن هم در شیفتهای روزانه، شبانه یا ٢۴ساعته همراه با جای خواب و امکان تغذیه، کودکیاری و مادریاری از سوی پرسنل همان بیمارستانها و کلینیکها یا آنها که سر در بنگاههای کاریابی دارند یا خود جویای کار هستند و پاتوقشان آنجاست در اختیار قرار میگیرد. «بیماری عزیزتان چیست؟»، «مراقبتهای ویژه هم دارد؟»، «سالمندتان از پس انجام امور شخصی خود برمیآید؟»، «کودکتان چند سال دارد؟»، «مشکل فیزیکی یا رفتاری خاصی دارد؟» و سؤالاتی از این دست که پاسخشان هر چه باشد با میزان دستمزد توافقی ارتباط تنگاتنگی دارد. صادق نیز که خدمات پرستاری در بیمارستان و منزل ارائه میدهد، پیش از این به کارگری در مغازههای مختلف با حقوق حداقلی سرگرم بود؛ تا آن روز که کسی در قهوهخانه محل حین چاقیدن قلیان به او پیشنهاد داد: «با هفت سر عائله که داری برو سراغ پرستاری در منزل. جمعیت دارد پیر میشود و خیلیهاشان یکی دو فرزند بیشتر ندارند که وقت بیماری و ناتوانی، پای تختشان بایستند؛ فرزندانی که یا محبت از دلشان رفته یا گرفتاریهایشان بیحوصلهشان کرده! از من میشنوی برو جلوی در مطبها و بیمارستانها خودت را پرزنت کن؛ نه مهارت میخواهد نه رزومه؛ فقط باید آدم درستی باشی و ناموس، سرت شود.» از آن روز تا به حال هم صادق و هم معصومه (همسرش) بر سر این کارند: «به جز پرستاری درمانی و اجتماعی یک زوج پیر، معصومه میشوید و میروبد؛ من هم نگهبانی میدهم.»
یکی از پرستارها همین که میخواهد از مافیای کسبوکارش بگوید یاد روزهایی میافتد که کارفرمایان تا از وجود پسر کوچکش مطلع میشدند، سرسختانه عذرش را میخواستند. آن روزها مجبور شد چند مرتبهای از طریق همان مافیا که پشت پردهشان مؤسسات خدماتی پرستاری و نگهداری در محل بهصورت غیرقانونی فعالیت میکردند، جویای کار شود: «این مافیا هنوز هم در برخی بیمارستانها و کلینیکهای خصوصی و دولتی دنبال لقمههای پر و پیمان هستند؛ اعتباری بهشان نیست از سرقت گرفته تا گرفتاریهای دیگر.»
منبع: همشهری