کد مطلب: ۳۴۶۸۰۰
۱۱ مهر ۱۴۰۱ - ۰۷:۱۹

یک عملیات، یک خاطره

دویدن در میان شن و ماسه خیلی سخت بود. با هر قدم در رمل‌ها فرو می‌رفتیم و بیرون می‌آمدیم به راننده نفربر گفتم سریع حرکت کند و دنبال من بیاید و مواظب بچه‌هایی که از دیشب زیر نفربر خوابیده بودند، باشد.

به گزارش مجله خبری نگار،امیر سرتیپ غلامحسین دربندی از رزمندگان ارتشی دوران هشت سال دفاع مقدس و از همرزمان شهید صیاد شیرازی با اشاره به یک درگیری در دوران جنگ تحمیلی روایت می‌کند: «صبح روز دوازدهم شهریور ۱۳۶۰ در شحیطیه روز دیگر و نبردی دیگر آغاز شد. عراقی‌ها از صبح زود شروع به ریختن آتش سنگین کردند. حدود ساعت ۶ صبح بود آفتاب هنوز طلوع نکرده بود و خنکی دلنواز صبحگاهی هنوز در جسممان بود که صدای گلوله توپ را شنیدم.

بعد آن صدای انفجار و فریاد بچه‌ها که می‌گفتند: «دکتر بدو» بلند شد. با این صدا کاملا آشنا شده بودم. هر وقت می‌گفتند «دکتر بدو» می‌فهمیدیم که قامت سرو دلاوری بر زمین افتاده و در خون خود غلتیده است.

در رمل‌های ماسه‌ای شروع به دویدن کردم. دویدن در میان شن و ماسه خیلی سخت بود. با هر قدم در رمل‌ها فرو می‌رفتیم و بیرون می‌آمدیم. به راننده نفربر گفتم سریع حرکت کند و دنبال من بیاید و مواظب بچه‌هایب که از دیشب زیر نفربر خوابیده بودند، باشد. به محل انفجار که رسیدم دیدم که گلوله توپ کنار تانک فرمانده گروهان منفجر شده و ۶ نفر که زیر تانک دراز کشیده بودند همه بر اثر اصابت ترکش زخمی شده‌اند.

ستوان یکم فریبرز تاج‌محرابی که به «ببر صحرا» معروف بود و شب گذشته به آنجا آمده بود، ستوان یکم عطارزاده فرمانده گروهان تانک که بعد‌ها در عملیات دیگری به شهادت رسید، ستواندوم وظیفه حیدری و سه نفر درجه دار دیگر که نفرات که اسامی آن‌ها را به خاطر ندارم با زحمت از زیر تانک خارج کردیم. نفربر بهداری رسید و یکی یکی مجروحان را به داخل نفربر منتقل و آن‌ها را به عقب تخلیه کردیم.

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر