به گزارش مجله خبری نگار،اطرافیان این افراد به خوبی میدانند که آنها به هیچ وجه اصلاح پذیر نبوده و اظهار ندامت و پشیمانی شان تنها مدت کوتاهی دوام خواهد آورد به همین دلیل به او میگویند ” توبه گرگ مرگ است” یعنی تنها مرگ است که میتواند آن فرد را انجام دادن اشتباهاتش نجات دهد.
زمانی که کار نا پسندی را به طور پیوسته انجام دهیم این کار تبدیل به عادت رفتاری ما شده و دیگر قادر به اصلاح آن نخواهیم بود.
ضرب المثل ” توبه گرگ مرگ است” نیز اشاره به همین موضوع دارد، کسی که توانایی ترک یک عادت بد را ندارد و درست شبیه گرگ درنده خویی است که نمیتواند دست از شکار کردن بر دارد.
گرگ پیری بود که در جنگل بزرگی زندگی میکرد، او در تمام سالهای زندگی خود به حیوانات زیادی آزار رسانده و بسیاری از آنها را به عنوان غذا خورده بود، به همین علت تمام حیوانات جنگل از او متنفر بودند.
در یکی از روزها گرگ برای این که بتواند در دل دیگران جایی باز کند و مورد محبت آنها قرار بگیرد تصمیم گرفت تا به جایی دور رفته و از کارهایی که انجام داده توبه کند.
با همین نیت به راه افتاد و کمی که پیاده رفت بسیار گرسنه شد، ایستاد و نفسی تازه کرد سپس به اطراف نگریست.اسبی را دید که در مرغزاری مشغول خوردن علف بود.
گرگ پیر قیافهی مظلومی به خود گرفت پیش اسب رفت و به او گفت: تصمیم گرفته ام به جای دوری بروم و از کارهایی که تا به حال انجام داده ام توبه کنم، اما اکنون بسیار گرسنه ام، از تو میخواهم که در این راه با من شریک شوی.
اسب گفت: بسیار خوب، اما از دست من چه کاری بر میآید؟
گرگ گفت: من، چون توبه کرده ام نمیتوانم تو را شکار کنم، اما اگر تو خودت را قربانی کنی با گوشت خود مرا سیر میکنی، در این صورت هم من از گرسنگی نجات پیدا میکنم هم حیوانات دیگر میتوانند از گوشت تو بخورند و سیر شوند. با این فدا کاری تو به همهی ما کمک میکنی.
اسب کمی فکر کرد تا راه نجاتی برای جانش پیدا کند و سپس گفت: عمو گرگ! من آمادهی این فدا کاری هستم و میخواهم که در این کار خیر شرکت کنم و با قربانی کردن خودم شما را نجات دهم، اما دردی دارم که سالهای زیادی ست مرا آزار میدهد از تو میخواهم درد مرا درمان کرده و سپس قربانی ام کنی.
گرگ جواب داد: درد تو چیست؟ هر چه باشد آن را درمان میکنم اگر هم خودم نتوانم، از روباه کمک میخواهم و علاجی برای دردت پیدا میکنم.
اسب گفت: چندین سال قبل، پیش یک نعلبند نادان رفتم تا سم هایم را نعل بزند، اما نعلبند ناشی بود و نعلها را اشتباهی روی گوشت پایم زد و این درد از آن روز مرا بسیار آزار داده است، از تو میخواهم نزدیکتر بیایی و زخم مرا نگاه کنی.
گرگ نزدیکتر آمد و گفت پایت را بلند کن تا زخم تو را ببینم.
در همین لحظه اسب پایش را بلند کرد و لگد محکمی بر سر گرگ زد.
گرگ به شدت زخمی شد و در حال مرگ بود که با خود گفت:ای گرگ بد شانس تو که نعلبند نبودی پس چرا گول حیله اسب را خوردی!اسب که نجات پیدا کرده بود با خوشحالی میرقصید و به گرگ میگفت: توبه گرگ مرگ است.
گرگی را به جرم ربودن و دریدن گوسفندان به نزد قاضی بردند.
قاضی هم ساعتها او را پند و نصیحت داد کهای گرگ! هیچ میدانی که این گوسفندانی که هر روز از گله میدزدی، ممکن است برای یتیمی یا بیوه زنی محتاج باشد؟ چرا از دست از این کار ناجوانمردانه بر نمیداری؟
گرگ هم با ظاهری مظلومانه دائم اظهار پشیمانی میکرد و قول میداد که دیگر آن کار را تکرار نمیکند.
در همین هنگام صدای چوپان و گوسفندان به گوش گرگ رسید و او متوجه شد که گله از صحرا بازگشته است.
یک باره اختیار از کف داد و با عصبانیت بر سر قاضی فریاد زد که: آن قدر معطل کردی که گله از صحرا برگشت و من به آن نرسیدم!
You may end him but you’ll not mend him