کد مطلب: ۶۹۱۲۶۳
۲۷ شهريور ۱۴۰۳ - ۰۸:۲۹

کشمش اخلاق و خیانت! «اصل برائت»، روایت معمایی ماجرای یک قتل و بحران خانواده

سریال «اصل برائت» نمایش تمام‌عیار سقوط اخلاقی جامعه آمریکا است

به گزارش مجله خبری نگار، «اصل برائت» یکی از پرسروصداترین سریال‌های این روزهاست؛ سریالی جنایی که ذیل داستان معمایی‌اش سعی دارد وضعیت بحرانی خانواده‌ای را- پس از مواجهه آنها با خیانت پدر- روایت کند. در این پرونده سعی داشته‌ایم در چند یادداشت به این سریال بپردازیم و جوانب مختلف آن را مورد نقد و بررسی قرار دهیم. اصل برائت سریالی قابل‌بحث به‌لحاظ روایی، فرمی و تماتیک است و حتما ارزش تماشا کردن دارد.

شخصیت اصلی آن (راستی)، دادیار مشهوری در شیکاگو است که به قتل همکار و معشوقه‌اش متهم می‌شود. این مساله شرایط حرفه‌ای و خانوادگی او را دچار چالش می‌کند و راستی مجبور می‌شود کشمکش‌های بیرونی و درونی شدیدی را تحمل کند. از یک‌سو دادیار رقیب راستی (تامی) درتلاش است هرطور شده او را در دادگاه محکوم به قتل کند و از سوی دیگر راستی با چالش‌هایی که با اعضای خانواده- پس از فاش شدن ماجرای خیانتش- دارد، دست به گریبان است. علاوه‌بر اینها شخصیت اصلی سریال با کشمکش‌های درونی خود نیز مواجه است. عمده دقایق سریال به روایت معمایی ماجرای قتل و دعوا‌های حول آن اختصاص دارد، اما آنچه فیلمساز با اصرار و وسواس ویژه‌ای روی آن تاکید دارد تحقیر پدر خائن و معرفی کردن او به‌عنوان تنها مسئول شرایط بحرانی خانواده است؛ مساله‌ای که در فیلمنامه و اجرا کاملا مشهود است.

در عمده نما‌هایی که راستی و همسرش را درحال معاشرت یا مشاجره می‌بینیم، زن درشت‌تر، مستحکم‌تر و غالب به‌تصویر کشیده شده و عمده میزانسن‌های دوتایی این دو، در جهت تحقیر مرد است. این موضع فیلمساز مستلزم یک مقدمه است. لازم است ابتدا خانواده‌ای ترسیم شود که خیانت به آن مذموم باشد. اما آیا خیانت در هر شرایطی مذموم نیست؟ در مدیوم‌های هنری پاسخ این سوال منفی است. در سینما هر شخصیت و مساله‌ای می‌تواند بسته به پرداخت خاص فیلمساز مورد تایید باشد. بسیارند آثاری که در آنها تماشاگر به یک قاتل یا گروهی از گنگستر‌ها سمپاتی پیدا می‌کند. این نفی اخلاق نیست، بلکه تصدیق‌گر این مساله است که فرم هر اثر هنری بر اخلاق مقدم است، بنابراین موضع فیلمساز درمورد خیانت راستی زمانی می‌توانست موجه باشد که در ابتدا خانواده‌ای درخور وفاداری ساخته شود و این اصلی‌ترین حلقه مفقوده سریال است.

روایت در توضیح نیازها، خلأ‌ها و انگیزه‌های شخصیت‌ها- به‌ویژه راستی و همسرش- ناتوان است و به این ترتیب می‌خواهد هرطور شده نگاه اخلاقی خود را به شخصیت‌ها و تماشاگر تحمیل کند. به نظر می‌رسد این نوع نگاه فیلمساز به‌مثابه یک سانسورچی از ترسیم کاستی‌های خانواده جلوگیری کرده و به‌دنبال همین مساله، روایت در ترسیم نوع کشش راستی به زن مقتول نیز به ضدونقیض‌گویی می‌افتد. اما ناگهان در انتها، فیلمساز همین نگاه اخلاقی را نیز زیر پا می‌گذارد. جایی که راستی و همسرش متوجه می‌شوند قاتل زن، دختر نوجوان‌شان بوده است. اعضای خانواده پس از تبرئه راستی، تصمیم می‌گیرند «به‌عنوان یک خانواده» این راز را پنهان نگه دارند. در صحنه‌های پایانی، خانواده را در شرایطی می‌بینیم که انسجام خود را بازیافته و گویی همه‌چیز به حالت اولیه برگشته است. حالا سوال اینجاست که بر سر آن نگاه اخلاقی چه آمد؟ چرا اهمیت قتل یک انسان که دیگر تمایلی به ادامه رابطه با راستی نداشت تا سرحد یک مک‌گافین تقلیل پیدا کرد؟ چرا نگاه اخلاقی فیلمساز گزینشی به‌نظر می‌رسد؟ شاید بتوان پاسخ را در نسبت فیلمساز با وضعیت بحرانی خانواده در جهان امروز پیدا کرد.

فیلمساز به کانون خانواده علاقه‌مند است، اما آن را زیست نکرده یا زمانی زیست کرده و حالا فقط نوستالژی آن برایش باقی‌مانده و به همین دلیل نه می‌تواند مسائل خانواده را ترسیم کند و نه خانواده‌ای منسجم بسازد که حالا در آستانه فروپاشی بودنش به مساله تماشاگر تبدیل شود و نه حتی می‌تواند پس از مردود شدن در آزمون فرم، پای ادعای اخلاق‌مداری خود بایستد. «اصل برائت» مرثیه‌ای بر خانواده‌ای است که دیگر وجود ندارد، نه در جهان داستان و نه در جهان خارج.

کشمش اخلاق و خیانت! «اصل برائت»، روایت معمایی ماجرای یک قتل و بحران خانواده

عمق داستان‌گویی زیر سایه شوک

سعید اکبری، خبرنگار: «اصل برائت» یک سریال جنایی-معمایی مهیج است که در سرویس استریم اپل‌تی‌وی‌پلاس انتشار یافته و مدتی است در میان هواداران سریال‌های خارجی تلویزیونی محبوبیت کسب کرده است. جیک جیلنهال در نقش راستی سبیج، معاون دادستان متهم به قتل همکار و معشوق خود کارولین با بازی رناته رینسوه شده است. این مجموعه براساس رمان اسکات تارو در سال ۱۹۸۷ ساخته شده است و همچنین ریمیک و خوانشی مدرن و به‌روزشده از اقتباس سینمایی سال ۱۹۹۰ با بازی هریسون فورد است. سریال با خوشگذرانی در یک روز آفتابی با اعضای خانواده راستی سبیچ آغاز می‌شود، اما زمانی که کارولین به طرز سبعانه‌ای به قتل می‌شود زندگی راستی زیر و رو می‌شود. همزمان با مظنون شناخته شدن راستی، سریال بر کوشش‌های ناامیدانه او برای اثبات بی‌گناهی خود درحالی‌که خانواده‌اش با عواقب اعمال او دست‌وپنجه نرم می‌کنند، تمرکز می‌کند. نمایش مورد بحث تلاش می‌کند ردپای درام‌های کلاسیک دادگاهی را دنبال کند.

سریال تقریبا آغاز بدی ندارد؛ خلق پرسش‌ها و کنجکاو کردن تماشاگر با مجموعه‌ای از لحظات شدیدی که در آن شاهد سقوط نابهنگام کاراکتر راستی، توطئه‌ها و چگونگی چیده شدن همه کارت‌ها علیه وی هستیم. رئیس و دوست اوریموند شانس خود را در انتخابات پیش رو از دست می‌دهد و متعاقبا ما ناظر متلاشی شدن کانون خانواده راستی می‌شویم. پویایی خانواده و زندگی شخصی و زناشویی راستی و همسرش باربارا در طول آماده‌سازی دادگاه انتهایی از معدود نکات مثبتی است که می‌شود با آن همراه شد، اما با وارد آوردن و قلاب کردن خطوط داستانی جدید مانند خرده‌پلات جانبی خیانت نصفه و نیمه زن به راستی (با مرد متصدی بار) زمان زیادی برای پرداخت اندک سرمایه‌گذاری می‌شود و اعتراف زن به خیانت به جایی نمی‌رسد و آن هم تا انتها محو می‌شود. در ابتدا سریال با مخاطب بازی می‌کند و انتظار عمل خیانت احتمالی زن را در او ایجاد می‌کند که ناگهان این انتظار با جایگزینی رابطه جنسی با همسر فرو می‌ریزد و سپس مجددا بدون علت و انگیزه خاصی به بوسه با متصدی بار ختم و بعد از آن هم رها می‌شود.

یکی از بهترین بازیگران سریال خانم روثنگا است که می‌تواند گوی رقابت را از جیک جیلنهال برباید و حتی مخاطب را با کاراکتر خود همراه کند. مهم‌ترین فاکتوری که درمورد او مشاهده می‌شود فراتر رفتن او از «نقش کلیشه‌های رنگین‌پوستی در جهت اهداف صرفا تبلیغاتی» است. یکی از نقص‌های سریال به نوع پرداخت به کاراکتر راستی مربوط می‌شود. راستی به‌عنوان یک قهرمان یکه و تنها که بناست تا به‌منظور خروج از منجلابی که در آن گرفتار آمده است با سیستم مبارزه کند، دوست‌داشتنی، سمپاتیک و جذاب نیست. پیشرفت سریال کمتر به روند سمپاتیک شدن او یاری می‌رساند. آشکار است که در نشان دادن خودشیفتگی و تمایلات خشونت‌آمیز تا حدی فرضیه و احتمال قاتل بودن او قوت می‌گیرد با این وجود مشکل این است که مخاطب کمتر به حوادثی که برای شخص او روی می‌دهد اهمیت قائل می‌شود. فلاش‌بک‌های بی‌وقفه به شب قتل و کات‌های مکرر به نما‌های کلوز/اکستریم کلوز از چهره غم‌آلود راستی. یا دویدن روی تردمیل، شنا کردن یا تنها نشستن با نوشیدنی مشابه پرکننده‌ها هستند.

همین‌طور فلاش‌بک‌های کوتاه پیوسته از روابط و کنش‌های جنسی راستی و کارولین بیشتر از آن که موجب شود اشتیاق و علاقه عاطفی دوطرفه آن دو به یکدیگر (سوای هوا و هوس)، علت پافشاری کارولین برای جدایی حس شود و متعاقبا سرنوشت فجیع و دردناک کارولین را با تاثیر حسی عمیق‌تری به نمایش بگذارد، رنگ‌و‌بوی فضایی اروتیک به خود گرفته دست که به‌صورت پیوسته در رشته صحنه‌های کوتاه امتداد می‌یابد و به عنصری وازننده مبدل می‌شود.

همین صحنه‌های اروتیک صرف هرچه بیشتر راستی را نزد مخاطب بی‌اهمیت جلوه می‌دهد که می‌توانستند از منظر روایی سودمندتر واقع شوند. به نظر نگارنده عمده احساساتی که مخاطب نسبت به کاراکتر راستی می‌تواند داشته باشد ناشی از پیش‌فرض‌های آنان نسبت به این بازیگر توانمند و کاریزماتیک به میانجی تعدد نقش‌های پیشین اوست تا کاراکترپردازی خود سریال. این حتی جزئی از بهترین نقش‌آفرینی‌های کارنامه جیک جیلنهال به شمار نمی‌آید. حقیقتا انتخاب جیلنهال و همین‌طور رناته رینسوه چندان برای این نقش مناسب نیستند و در این مقوله زیر سایه دیگر بازیگران سریال نظیر پیتر سارسگارد، روثنگا و بیلکمپ رنگ می‌بازند. از سوی دیگر تنش‌هایی با جناح دیگر در دفتر دادستانی رخ می‌دهد که برای تصدی پست ریاست در انتخابات رقابت می‌کنند. این درگیری و نزاع شغلی درون دفتر که در ابتدای سریال پی‌ریزی می‌شود ماهیتا طوری به تصویر کشیده نمی‌شود که چنین تمایل و عزم راسخی را در متهم کردن کاراکتر اصلی به قتل توجیه و باورپذیر کند. توسعه بهتر کاراکتر‌های درگیر در این عداوت و دلایل بیشتری برای چنین تضاد‌هایی می‌توانست کشمکش‌ها و تنش‌های منطقی‌تر و ملموس‌تری ایجاد کند تا صرفا اطلاق امیال پلید به دو کاراکتر مقابل.

دو قطب شبه‌شرور این ماجرای جنایی یعنی نیکو و تامی مولت و انگیزه‌ها و تمایلات‌شان به‌منظور اضمحلال و سقوط راستی بیشتر از عمق یافتن، شیطانی است. تام با نقش‌آفرینی خوب پیتر سارسگارد انگیزه‌اش ریشه در عشقی ناکام و یکسویه و حسادت به رقیب دارد که بیشتر در سطح دیالوگ است و بازی اندازه سارسگارد آن را نگاه داشته است. نیکو با زمزمه‌ها و نحوه ادای دیالوگ‌ها با آن نوع صدا به‌سختی قابل قبول و تشخیص انگیزه شخصی او برای محکوم ساختن راستی دشوار است (پیروز شدن به هر قیمتی مهم نیست.) یکی از مواردی که در طول قصه بسیار پرسش‌برانگیز می‌شود عدم مشاهده حتی یک کارآگاه پلیس است که با جزئیات پرونده‌سازی کند. یا اینکه چطور قبل از این پروسه آن را به دفتر دادستانی تحویل می‌دهد. اگر یک قربانی و مظنون احتمالی وجود داشته باشد که با هم در یک محل کار کنند، آیا وظیفه پلیس شیکاگو نیست که آن را بررسی کند؟ تاکنون هیچ فعالیتی منتسب به پلیس‌ها انجام نشده و نقش آنها بسیار کمرنگ است. آنها مستقیما بدون هیچ پرونده‌ای به دادگاه رفتند، حتی پلیس هم درگیر آن نبود، مانند یک شهر خصوصی با قوانین و مکانیسم خودمختار خود، آنها هرگز گزارش پلیس را نشان ندادند. صرفا دادستان درمقابل دادستان؛ هر دو نقش را ایفا کردند. اما با این حال تمام کاستی‌ها و خرابی‌های بنیادین در دقایق انتهایی قسمت آخر سر بر می‌آورند.

سریال در طول مسیر قصه خود زمان بسیاری را صرف تعقیب سرنخ‌های شاه‌ماهی قرمز و لحظات انحرافی بدون توضیح می‌کند. افشای راز پایانی و آشکار شدن چهره حقیقی قاتل در قالب یک پلات توئیست مشکلات روایی را پدید آورده است که اگر به عقب بازگردیم و با این اطلاعات مجدد سریال را تماشا کنیم، تعدادی حفره در سریال نمایان می‌شود. شب قتل که راستی مجدد به خانه کارولین بازگشت زمانی که جسد را دید و بلافاصله به این باور رسید که همسرش باربارا او را کشته است! راستی هرگز قبل از صدور حکم درباره ظن خود به قاتل بودن همسرش صحبت به میان نیاورد. چطور پلیس‌ها از دختر راستی جیدن هیچ اثری پیدا نمی‌کنند؟ با توجه به اینکه این یک جنایت سریع و گذرا بود هیچ اثرانگشتی از دختر در داخل یا اطراف خانه پیدا نشد. جیدن تمام مدت ساکت می‌ماند درحالی‌که پدرش در یک وضعیت حساس، بغرنج و بسیار خطیر در آستانه بی‌آبرویی و محکوم شدن به حبس ابد است. در طول قصه هیچ اشاره‌ای وجود ندارد که او می‌تواند مظنون یا مجرم باشد. همچنین اثرات و تبعات روانی قتل و فجایع پسین آن می‌بایست در سطحی بر او تاثیر بگذارد تا همذات‌پنداری با کاراکتری ملموس صورت بگیرد. او کارولین را بدون تردید و مشاجره قبلی با علم به بارداری وی به قتل رساند و مرتکب قتل مضاعف شد.

افزون بر این، او هیچ ندامتی از عمل خود نشان نداد و تلاش کرد با گذاشتن سلاح کشتار در خانه تامی، موجب هراس او شود. در ابتدای داستان دختر از حوادث پیش‌آمده برای پدر بسیار متعجب بود و واکنش‌های اولیه و ثانویه او نیز با نقش اصلی او در رخ دادن رویداد‌ها همخوانی نداشت. راستی از ابتدا سهوا فرض می‌کند همسرش عمل قتل را انجام داده است، اما دقیقا با آگاهی به چه نشانه و شواهدی؟ سپس چه می‌کند؟ دست‌و‌پای مقتول را مانند یک قاتل روانی گره می‌زند تا به نظر برسد که شخص دیگری قتل را انجام داده است. با عنایت به نوع توضیحات او خطاب به همسرش در اواخر قسمت پایانی، تقریبا هیچ یک از اقدامات او در متن ماجرای وی در جریان سریال معنی پیدا نمی‌کنند. به استثنای یک نیم‌خط که در آن به خطاب به باربارا می‌گوید: «باید مسئولیت نقش خود را در این کار بپذیری.» تا به اینجا از راستی و فرزند دخترش اعمالی سر زده است که سریال در درونی کردن آنها در دو کاراکتر مذکور و باورپذیر ساختن اینکه این کاراکتر‌ها اقدامات مذکور را با توجه به الگو‌های شخصیتی‌شان روی برگه کاغذ انجام داده‌اند آنچنان اهتمام نورزیده است. درنهایت پس از اقرار دختر، اعضای خانواده راز را مدفون می‌کنند و به صحنه بازمی‌گردند تا با خوشحالی در جوار یکدیگر شام روز شکرگزاری را به جا بیاورند، گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است. اساسا انتهای ماجرا راستی را روان‌پریشی جلوه می‌دهد که گویی دخترش هم بخشی از آن را به ارث برده است. این مهم هم یکی دیگر از آن مواردی است که نزدیک شدن به راستی را از منظر عاطفی مخدوش می‌کند، حتی حضور یافتن کاراکتر راستی در یک کارخانه متروک با هدف ملاقات با پسر کارولین هم ظاهرا هیچ کارکرد دراماتیکی پیدا نمی‌کند. زمانی‌که پسر کارولین از مادرش و راستی در خانه عکس و فیلم می‌گیرد، تصویر فرزند پسر راستی به‌صورت ناگهانی در دوربین ثبت می‌شود و با مشاهده شدن در مظان اتهام در قتل قرار می‌گیرد که دلیل حضور او در آن حوالی هم معین نمی‌شود. سپس در قسمت‌های بعدی به‌نوعی حذف و فراموش می‌شود، ولو پلیس هم به هیچ عنوان او را مورد بازجویی قرار نمی‌دهد. یا کشف ابعاد جدیدی از قتل آن زن روسپی «بانی دیویس» توسط راستی که آزمایش دی‌ان‌ای او را به مردی خانواده‌دار (قاتل احتمالی) رساند که حتی به‌واسطه پلیس هم مورد وارسی و بازجویی قرار نگرفت، درگیری فیزیکی میان او و راستی و درمجموع خط داستانی او هم مفقود شد و صرفا در پایان در جلسه دادگاه به‌منظور شهادت علیه راستی حضور پیدا کرد.

زمانی که با بهره از تمهیدات تکنیکی انحرافی به‌منظور فریب مخاطب، عدم ارائه تکه‌هایی از سرنخ‌های داستانی و همین‌طور سوار شدن بر عنصر غافلگیری صرف، مسیر حدس و تردید درباره قاتل بودن کاراکتر‌های همسر و دختر مسدود می‌شود، در چند دقیقه پایانی مجموعه‌ای جدید از شرایط معرفی می‌شود که اکثر لحظات سریال را بی‌معنی می‌کند، حتی نقطه‌ای که دادستان تامی مولتو می‌بایست پیروز عرصه دادگاه شود به‌واسطه شتاب‌زدگی نویسندگان برای پیاده‌سازی پیچش پایانی، هیات‌منصفه ناگهان رای به پیروزی راستی (پس از موعظه و جمع‌بندی عاطفی او) می‌دهند. به‌عنوان سخن نهایی فصل اول سریال اصل برائت تا پیش از قسمت پایانی، اثر چندان نامقبولی نیست و پتانسیل درگیرکردن مخاطب را با ایجاد گره‌افکنی‌ها/گره‌گشایی‌ها و ایجاد پرسش‌ها و بحران‌ها دارد، اما حساب باز کردن مضاعف بر عنصر غافلگیری و تصادفات نمی‌تواند کیفیت بازبینی به آن ببخشد.

کشمش اخلاق و خیانت! «اصل برائت»، روایت معمایی ماجرای یک قتل و بحران خانواده

آیا همیشه اصل بر برائت است؟

محمد کریمی، خبرنگار: سریال «اصل برائت» براساس رمانی به همین نام نوشته اسکات تارو ساخته شده است که داستانی پرتنش و پیچیده را در دستگاه قضایی آمریکا روایت می‌کند. پیرنگ فیلم در ظاهر عدالت، حقیقت و تبعات انتخاب‌های انسانی است. فیلم در نیمه دوم خود یک فیلم دادگاهی است. بگذارید با هم کمی مولفه‌های ژانر دادگاهی را مرور کنیم. اولین مساله وجود یک پرونده حقوقی یا جنایی است که موجب برگزاری دادگاه شود. این می‌تواند شامل قتل، کلاهبرداری یا دیگر جرائم باشد و بعد مسائل اخلاقی و حقوقی که وکلا یا قضات با آنها مواجه می‌شوند. تصمیم‌های سختی که شخصیت‌ها باید در طول درام بگیرند، لحظات تنش‌زایی می‌آفریند که تماشاگران را درگیر می‌کند. در اصل برائت، فیلمساز تا حدودی تمامی عناصر ژانر را رعایت کرده و فیلم را به لحاظ تکنیکال سرپا نگه داشته است.

فیلمساز سعی می‌کند در دل داستان ترجمه‌ای تازه از عشق و چالش‌های اخلاقی انسان مدرن را نیز روایت کند. این موضوع در طول سریال به حدی پررنگ است که بیننده حس می‌کند اساسا فیلم بر پایه این ایده ساخته شده است. داستان حول محور شخصیت اصلی، راستی سبیچ است که وکیل بلندپایه و پرآوازه‌ای است. اما به‌طور ناگهانی متهم به قتل همکارش می‌شود، همکاری که با او رابطه‌ای پنهانی و طولانی داشته و حالا دستش برای خانواده رو شده است. این اتهام نه‌تن‌ها زندگی حرفه‌ای او را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد و باعث می‌شود شغلش را از دست دهد، بلکه روابط شخصی و خانوادگی‌اش را نیز به چالش می‌کشد. ساختار روایت فیلمساز در هر قسمت از سریال به‌گونه‌ای است که بیننده را درگیر معما کند و با شوک انتهایی هر قسمت، سعی بر این داشته باشد که کشش لازم برای پیش بردن درام را ایجاد کند و بیننده را با تفکر درباره حقیقت و واقعیت‌های پنهان داستان سرگردان کند. سریال درست در همین‌جا شکست می‌خورد؛ چراکه سعی بر این ندارد که با درگیرکردن روابط انسانی و برانگیختن حس، مخاطب را در سرنوشت شخصیت‌ها شریک کند و حس همذات‌پنداری مخاطب را برانگیزد؛ بلکه می‌خواهد بازی موش و گربه راه بیندازد. اما برای این کار شخصیت‌ها به خوبی توسعه پیدا نمی‌کنند و نمی‌توانند جنبه‌های مختلف درام را پیش ببرند.

 ما در ابتدای سریال با چند مساله روبه‌رو می‌شویم؛ اولی رقابت دادستان با رقیب تازه در انتخابات پیشرو و تامی که وکیل دیگری است و می‌خواهد به جایگاه راستی سبیچ برسد، دومی قتل کارولین و درنهایت مساله خیانت راستی برای خانواده‌اش. فیلمساز مساله رقابت را به حسادت تقلیل می‌دهد. اما کارولین نقطه‌عطف بحث راجع‌به سریال است. ما از رابطه راستی و کارولین چه می‌بینیم؟ آیا اصلا رابطه‌ای ساخته می‌شود؟ در حجم بسیار زیادی نما‌های سوبژکتیو از شخصیت اصلی با فلش‌بک‌هایی روبه‌رو هستیم که جز اروتیسم محض چیزی ندارند. نه شخصیت‌ها را می‌فهمیم و نه از نحوه شکل‌گیری این رابطه آگاه می‌شویم و نه حتی درک درستی پیدا می‌کنیم از اینکه آیا این رابطه یک عشق ممنوع است یا هر چیز دیگری. اما از دیالوگ‌های راستی که بار‌ها حتی سر میز شام پیش خانواده‌اش از شیفتگی خودش به کارولین می‌گوید و فلش‌بک‌ها حس سمپاتیک نسبت به او پیدا می‌کنیم، یعنی جایی که باید متنفر باشیم نیستیم، چراکه راستی از عشق می‌گوید. از اینکه کارولین بی‌نظیرش لایق عشقی بوده که حتی او همه چیزش را برایش ببازد.

در حقیقت این نگاه خود فیلمساز است؛ ما هیچ‌گاه در طول فیلم شرم را از راستی نمی‌بینیم و حس پشیمانی یا چیزی شبیه به اینکه او را به خودکاوی سوق دهد. فقط حسرت نبود کارولین است و اینکه او عاشقش بوده و این را بار‌ها و حتی با اشک برای دخترش می‌گوید. مساله بعدی فاش شدن خیانت راستی برای همسر و فرزندانش است؛ یک پسر و دختر نوجوان و همسرش که یک زن سیاه‌پوست است. این را بگویم که فیلمساز باوجود فرصت کافی روابط اینجا را هم نمی‌سازد. ما راستی و همسرش را نمی‌فهمیم و عشقی بین این دو نمی‌بینیم. روابط پدر و فرزندی هم ساخته نمی‌شود. توپ‌بازی راستی با پسرش هم باسمه‌ای است و نمی‌تواند کار کند. فیلمساز مفهوم عشق و وفاداری را قربانی می‌کند و درنهایت ما درمی‌یابیم که حتی همسر راستی هم به او خیانت کرده و او از این موضوع مطلع است. درواقع خانواده‌ای ساخته نمی‌شود و به این ترتیب فداکاری برای یکدیگر و نجات اعضای خانواده بیشتر به شوخی شبیه است و در همین حد باقی می‌ماند.

نیمه دوم سریال و برگزاری دادگاه جایی است که سریال را تا حدی نجات می‌دهد. دوربین دادگاه سروشکل درستی دارد و بازی‌ها هم خوب است، اما برای اینکه سریال از حد متوسط فراتر برود کم است. فیلمساز در طول دادگاه به ما یادآوری می‌کند که در دنیای حقوقی، حقیقت همیشه روشن نیست و گاهی اوقات، افراد بی‌گناه به دلیل شرایط خاص یا شواهد نادرست متهم می‌شوند و گاه مجرمان اصلی هیچ‌گاه شناسایی نمی‌شوند، درنتیجه عدالت هیچ‌گاه سر جای خود نمی‌ایستد.

در انتها شوک قوی‌ای به داستان وارد می‌شود و متوجه می‌شویم که دختر نوجوان خانواده قاتل بوده است. واکنش راستی به ظاهر حمایتی است. بازی مادر هم در این سکانس خوب است و شوکه شدنش بعد از شنیدن حقیقت را توانسته بسازد. اما در راستی هیچ ردی از پدر‌بودگی نمی‌بینیم و این دیالوگ که «ما مجبوریم از خودمون دفاع کنیم؛ چون عاشق هم هستیم» بیشتر شبیه به شوخی است تا احساس پدرانه واقعی‌ای که باید داشته باشد. در انتها فیلمساز چه می‌کند؟ موسیقی خوب و سرحال، رنگ‌های گرم و حال خوب تمام شخصیت‌های فیلم؛ یکی در حال تماشای فوتبال، دیگری در حال آشپزی و در آخر گره‌خوردن نگاه راستی و همسرش به یکدیگر. انگار نه انگار که قتلی انجام شده، دختر نوجوانی قاتل شده، همسری خیانت کرده و.... اینها هیچ‌کدام نمی‌تواند خانواده آمریکایی را از هم بپاشد، چون در تعریف فیلمساز خانواده آمریکایی در اسپاگتی خوردن سر میز شام خلاصه می‌شود. درنهایت اصل برائت سریال متوسطی است که می‌شود یک بار تماشایش کرد، اما برای بار دوم بعید می‌دانم.

اصل ساده‌لوحی مخاطب!

پس از اتمام اپیزود‌های سریال «اصل برائت» غالب‌ترین احساسی که بر مخاطب حاکم می‌شود حاکی از یک نوع دست‌کم گرفته شدن توسط سازندگان سریال است. چنانکه با خود می‌گویی پس از ۸ ساعت آسمان و ریسمان بافتن درباره پرسش بنیادین و مهم هر اثر جنایی یعنی پرسش «قاتل کیست؟» اکنون باید با چنین پایان‌بندی‌ای مواجه شویم؟ وجوه آزاردهنده ماجرا زمانی آشکارتر می‌شود که به یاد می‌آوری در طول سریال، سازندگان به سیاق شعبده‌باز‌ها وعده «درآوردن خرگوش از کلاه» به مخاطب می‌دادند و اکنون تو بیشتر به یاد کوهی می‌افتی که موش زایید! مساله به کجا بازمی‌گردد؟ برای پاسخ به این پرسش لاجرم باید مروری داشته باشیم به خط اصلی داستان.

سریال اصل برائت که ظاهرا اثری است اقتباسی براساس رمانی با همین عنوان، راوی موقعیت جنایی است. یکی از کارکنان دادستانی به نام راستی (جیک جیلنهال) متهم به قتل همکارش کارولین است. تحقیقات حاکی از رابطه عاشقانه متهم با مقتول است. بر همین اساس در دادستانی آشوبی بزرگ به راه می‌افتد، خانواده راستی تا آستانه فروپاشی پیش می‌رود و رسانه‌ها ۲۴ ساعته روند برگزاری دادگاه راستی را مورد پوشش خبری قرار می‌دهند. سازندگان به گمان خود در هر قسمت یک آس رو می‌کنند. پیچیدگی‌ها، ظرایف و جزئیات حقوقی دادگاه با تردستی نمایش داده می‌شود. دوربین در هر قسمت به یکی از شخصیت‌ها شک می‌کند و ذهن مخاطب را به سمت آن سوق می‌دهد. فلش‌بک‌ها جزئیات اروتیک رابطه راستی و کارولین را تداعی می‌کند.

زن راستی وسوسه‌ای مبنی‌بر انتقام از راستی از طریق خیانت در سر دارد. همچنین ارجاعاتی کلی نیز به مجادلات و چالش‌های سیاست روز آمریکا داده می‌شود. با این حال در پایان‌بندی قاتل دختر راستی معرفی می‌شود؛ و این در حالی است که در فیلمنامه هیچ تمهیداتی نه در روایت و نه در شخصیت‌پردازی در راستای این پایان‌بندی نیندیشیده شده است. گویی خود سازندگان در کشف قاتل مستاصل شده و یکی از شخصیت‌ها را قربانی کرده‌اند. خود شخصیت راستی نیز علی‌رغم هوش و ذکاوتی که در روایت درباره او ادعا می‌شود هیچ کنش، کاوش یا رفتاری مبتنی‌بر این ویژگی‌ها از خود نشان نمی‌دهد. او هیچ سنخیتی با شغل خود ندارد و جز قد و قواره کاریزماتیک چیزی پیش‌روی مخاطب قرار نمی‌دهد. نه در سیر داستان و نه در پایان‌بندی! راستی مدعی است می‌دانسته که همسرش قاتل است. اما در طول ۸ قسمت مطلقا کنشی از او دیده نمی‌شود که این ادعایش را آشکار کند.

 او با خیال راحت با همسرش شام می‌خورد، حرف می‌زند و حتی رابطه عاشقانه برقرار می‌کند. اما نه در خلوت و نه در ظاهر هیچ سخنی از این شبهه‌اش مطرح نمی‌کند. تمام این شواهد این ادعا را ثابت می‌کند که سازندگان همانند برخی پلیس‌ها صرفا به‌دنبال قربانی کردن یک نفر به جهت مختومه اعلام کردن یک پرونده پیچیده بودند. به یک معنا پایان‌بندی سریال زیرآب خودش را هم می‌زند و این درحالی است که حداقل‌های فیلمنامه‌نویسی ایجاب می‌کند برای پرورش یک واقعه باید میزانی از مقدمه‌چینی در روایت یا شخصیت‌پردازی فراهم شده باشد و اساسا غافلگیر کردن مخاطب نیز باید از منطق‌های دراماتیک پیروی کند. اصل برائت در قیاس با نمونه‌های درخشان آثار معمایی، پلیسی و جاسوسی یک اتود خام و ساده‌انگارانه است.

کافی است سریال‌هایی همچون «شکارچی ذهن»، «چیز‌های تیز»، «دکستر» یا حتی سریال جدید «ریپلی» را به‌خاطر آوریم و مرور کنیم که سازنده تا چه میزان قادر بود به درونیات کاراکتر، تلاطم‌ها و تناقض‌هایش نزدیک شود. در این آثار ابعاد متعارض روانی قهرمان با چه تبحری پرداخته و ساخته می‌شد. اما در اصل برائت تقریبا دست سازنده خالی از هر چیزی است و تقریبا سازنده هر کاراکتری را که مظنون معرفی می‌کند ما درمی‌یابیم که او بی‌گناه است. به عبارت دقیق‌تر سازنده بیش از هر چیز به یک اصل اعتقاد دارد؛ اصل ساده لوحی مخاطب!

کشمش اخلاق و خیانت! «اصل برائت»، روایت معمایی ماجرای یک قتل و بحران خانواده

کارگردانی ضعیف یک قصه عالی

مصطفی قاسمیان، خبرنگار: تلویزیون است و قصه‌هایش؛ مدیوم سریال به قدری وابسته به قصه است که یک قصه خوب در بسیاری موارد می‌تواند جنبه‌های دیگر یک اثر نمایشی را تحت‌تاثیر قرار دهد. این موضوع را می‌توان از حجم توجهات به محصولی متوسط، چون «اصل برائت» متوجه شد که اگرچه در ژانر درام معمایی و دادگاهی قابل تامل محسوب می‌شود، ولی بیش از آنچه مستحق آن بود مورد توجه قرار گرفت و به یکی از پرسروصداترین سریال‌های سال ۲۰۲۴ تبدیل شد و پلتفرم‌های ایرانی را نیز فتح کرد. رمان «اصل برائت» نوشته اسکات ترو که در ابتدای دهه ۹۰ میلادی نیز منبع اقتباس ادبی برای ساخت محصول نمایشی سینمایی قرار گرفته و نتیجه آن هم اثری پرتماشاگر بود، از طریق یک معمای قابل توجه، ظرفیت ویژه‌ای برای جذب مخاطب داراست، اگرچه در اقتباس تلویزیونی ۲۰۲۴ توسط دیوید ای‌کلی برای پلتفرم اپل تی‌وی پلاس به سریالی متوسط یا شاید کمی بالاتر از حد متوسط تبدیل شد. اصل برائت از معمایی دنبال‌کردنی برخوردار است که با حضور شخصیت‌های پرداخت‌شده و چندبعدی مثل یک تار عنکبوت، به جنبه‌های مختلف شخصیت‌های متعدد آن تنیده شده و درامی قدرتمند و چندوجهی را ساخته است. خرده‌داستان‌های سریال با محوریت راستی حاضر و کارولین غایب، مانند طبقات یک ساختمان روی هم چیده شده و مخاطب در هر قسمت به بعضی از این طبقات سر می‌زند و آنها را دنبال می‌کند. نقطه اصلی جذابیت و قوت اصل برائت را همین نکته می‌توان دانست. سریال، اما در مرحله کارگردانی و اجرا، ضربه جدی دیده است. یک علت مهم آن را می‌توان اصرار فیلمساز به نمایش درونیات شخصیت اصلی دانست؛ در شرایطی که راستی در حال پنهان کردن اطلاعاتی بسیار مهم در طول کل سریال است، سکانس‌هایی که با این هدف لابه‌لای روایت اصلی جاگذاری شده‌اند، گاه به تماشاگر چیزی جز دروغ نمی‌گویند.

از سوی دیگر، با وجودی که گره و تعلیق اصلی داستان اثر، بسیار پرکشش است و جذابیت فراوانی دارد، ولی کارگردان در اولین قسمت و یکی از اولین سکانس‌ها نیز برای کاشت یک رودست جذاب در قسمت آخر نیز به دروغ رو می‌آورد و بیننده اثر را فریب می‌دهد. به علاوه سکانس‌های مربوط به رویا‌های شخصیت‌ها که به‌عنوان تمهیدی سینمایی برای ایجاد دلهره در تماشاگر تعبیه شده‌اند، گاه از اثر بیرون می‌زنند و حتی در یک مورد، ژانر اسلشر را به یاد می‌آورد. همین سکانس‌ها حتی دست سازندگان را برای کش دادن سریال تا ۸ قسمت رو می‌کنند؛ چراکه با تقریب خوبی می‌توان گفت رویا‌ها و خاطرات شخصیت‌ها به‌خصوص میان راستی و کارولین، روی هم رفته احتمالا چیزی حدود یک قسمت از کل سریال را تشکیل می‌دهد که در بسیاری موارد تکراری است و چیزی به سریال اضافه نمی‌کند.

کارگردانی اصل برائت در سکانس پایانی سریال نیز تیر خلاص را به آن می‌زند و درحالی‌که ۸ قسمت در اهمیت توجه به خانواده و ارزش‌های خانوادگی و قباحت خیانت سخن گفته، ناگهان با یک سکانس عجیب، تاثیرگذاری این پیام را تا حد زیادی از بین می‌برد و کارولین را قربانی حفظ کیان خانواده راستی معرفی می‌کند و همه شخصیت‌ها را در حال زندگی عادی خود نشان می‌دهد؛ تا جایی که می‌توان سردرگمی کارگردان را در آن دید. فیلمساز در عین حال ایده‌های زیادی در تصویرسازی قصه دارد و در بیان هنری برای ایجاد احساس قصه، کم نگذاشته است.

 صحنه‌آرایی و صحنه‌پردازی سریال نیز از قوت بالایی برخوردار است که خصوصا با تصاویر متنوع و نور‌های پرکنتراست و درنهایت پالت رنگی فکرشده، می‌تواند آن را به‌عنوان درامی با تصاویر چشم‌نواز در یاد‌ها نگاه دارد. اصل برائت البته در نقش‌آفرینی‌ها نیز قوی ا‌ست؛ بخش زیادی از بار درام روی دوش جیک جیلنهال و روثنگا قرار دارد و هردو به‌خوبی از پس نمایش آن برمی‌آیند. درنهایت باید گفت اصل برائت از لحاظ محتوا نیز محصولی درس‌آموز برای دست‌اندرکاران، تصمیم‌گیران و تنظیم‌گران سینما، تلویزیون و نمایش خانگی کشورمان است؛ محصولی تلخ و متاثرکننده که فاقد ملاحت و شوخی‌های معمول سریال‌هاست و اتفاقا تصویری ناخوشایند، ناامن، سیاه و نه‌چندان امیدوارانه را از دستگاه قضایی آمریکا ارائه می‌کند و افرادی قدرت‌طلب با دغدغه ضعیف عدالت و حتی مملو از عقده‌ها و دشمنی‌های شخصی را در صدر امور دادگستری این کشور نشان می‌دهد، اما با حضور ستاره‌های هالیوود در یکی از بزرگ‌ترین پلتفرم‌های وی‌اودی ساخته شده و در سطح جهانی پخش می‌شود.

منبع: فرهیختگان

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر