به گزارش مجله خبری نگار/اطلاعات: چند سالی است که خطرات و مضرات فقر و نداری درصد بالایی از مردم را مینویسیم و یادآوری میکنیم. بدترین و نازیباترین روز برای من آن روزی بود که این اعتراف تلختر از زهر را در روزنامهها کشور دیدم که اعلام کردند ۲۰ درصد مردم کشور زیر خط فقر زندگی میکنند. گمان کنم که سال ۸۷ بود و حال که سال ۱۴۰۲ رو به پایان است، میگویند تعداد افراد زیر خط فقر به ۴۰ درصد هم رسیده است.
مقوله فقر و زیر خط فقر پدیدهای علمی، فلسفی، اجتماعی و سیاسی است و در جامعهای که بخش قابل توجه جمعیت آن نه فقط فقیرند، بلکه به فرموده مسئولان محترم زیر خط فقرند، همه ارزشهای دینی و عقیدتی و فرهنگی را زیر سوال میبرد و از همه بدتر، انسان فقیر به طور طبیعی و سیستماتیک، اغلب اصالت انسانی و بالندگی فردی و اجتماعی خود را از دست میدهد. این چه جامعهای است که در آن پول پیداکنها، حالا از چه راه و چه طریقی، شما بفرمایید از راههای قانونی و سالم در منازل چند ده میلیاردی زندگی میکنند و خودروهای خارجی سوار میشوند. این طبقه که حالا بگوییم شریف و محترم، آیا این مردم زیر خط فقر را نمیبینند و اگر میبینند هیچگونه تغییر و تحرکی در قلب و فکر و اندیشه و روحشان به وجود نمیآید؟
من گرچه یک فرد مذهبی و رشد یافته در خاندانی مذهبی هستم، اما به سختی مخالف احسانات و صدقات بیرویه و ابتر و مقطعی هستم. این بالانشینان غنی برای دیدن معتادان تیرهبخت، چند نوبتی با دوستانشان پس از غروب آفتاب، به نیت خیر و احسان، سوار بر خودروهای میلیاردی شان شوند و از طریق میدان شوش تهران، میدان و خیابان مولوی را تا میدان محمدیه (اعدام) طی کنند، اما هیچگونه کمکی از قبیل خوراک و یا وجوهاتی به هیچکدام از این مطرودین جامعه مرحمت نکنند و این گداپروری بیسرانجام و ناصواب و بیثواب را رشد ندهند، اما قلب و روح و اندیشه را با یکدیگر تلفیق و وصل کنند، که این هزاران پیر و جوان و میانسال مرد و زن چرا و به چه علتی به این روز افتادهاند؟ خودروهایشان را با سرعت بسیار کم برانند و این منطقه را دستکم ۲ بار ببینند و اندیشه کنند این انسانهایی که در دل شب و در این هوای سرد زمستانی و یا گرم تابستانی که سالهاست در مکانهایی مثلا زیست و زندگی میکنند، این چه نوع زیستن است؟
در ادامه این درد نامه میخواهم بپرسم که به کدام دلیل و منطق دروازههای گشاد همین شهر تهران به روی مهاجران باز شده و آزاد است که سونامی مهاجرت به کلانشهرها اتفاق بیافتد؟ اصلا این یک پرسش فنی و علمی است که وزارت راه و شهرسازی چه مفهوم مناسب یا نامناسبی است و اصلا چرا شهرسازی و چرا روستاسازی نامگذاری نشده است؟ در ۷۰ سال اخیر، یعنی از سال ۱۳۳۲ و پس از تقسیم اراضی و مالکشدن کشاورزان و دهقانان، سیل مهاجرت از روستاهای کشور به تهران شروع شد و در حال حاضر دیگر نه تهران قابل ملاحظهای داریم و نه تهران مدرن و زیبا و متمدن را! اصلاً جغرافیای این شهر کاملا نامعین و نامشخص است ونه مرکزیت آن، از انتهای نازیآباد تهران که نقشهاش همانند نقشه ساختمانهای باعظمت وزارت دارایی و دادگستری در اواسط جنگ دوم جهانی توسط مهندسان آلمانی کشیده و ساخته شد، به سمت جاده ساوه، همه بیابان و بعضا مزرعههای جو و گندم بود که در حال حاضر اسلامشهر خود شهری است که شهرکها تا نزدیکی ساوه، زاییده و در حال گسترش است.
این شهرسازی و این جماعت چند میلیونی از روستاها به شهر آمدهاند و روستاها ییلاق پولداران شهری و شهرنشین شده است.
تهران مرکزی از چهارراه گلوبندک و خیابان خیام تا تجریش و شمیران و در بند و پس قلعه، بیابانهای شرق تهران که تهرانپارس نامیده شده و غرب تهران تا پای کوه و درهکن و سولوقون امتداد یافته است و در جنوب شرقی دهها شهر و شهرک مانند شهر پرجمعیت قرچک مثل قارچ از زمین سبز شدهاند و این است مفهوم نازیبای شهرسازی و ویران کردن روستاها!
حدود ۲۰ میلیون جماعت استان تهران و ۵ میلیون افاغنه با جواز و دستکم ۲ میلیون هم اتباع بیاجازه و مجوز دیگر کشورها، این ۲۷ میلیون انسان اگر روزانه هر کدام فقط ۲ عدد تخممرغ و ۲ قرص نان مصرف کنند، ما در این استان به ۵۴ میلیون عدد تخم مرغ و نان نیاز داریم! این یک امر طبیعی و جبری است که یک شانه تخممرغ سالهای ۵۷ تا ۶۰، ۱۶ تومان بود، حالا ۱۲۵ هزار تومان و نان بربری یک تومانی ۴ هزار تومان شده باشد و این است شهرسازی و آن هم چه شهری که بیسرپناهان و مستاجران اغلب بیپول و کمدرآمد، فوج فوج به سوی حاشیه تهران در عزیمتند، تا شاید چندمتری از زمین خدا را پیدا کنند و با نایلون و کارتن و یا حلبی و حصیر، سرپناهی بسازند و خانوادههای رنجیده و پریشانشان، در آنجا بیارامند و این است اوج شهرت شهری که صدها برج و آسمان خراش آن تا ۸۰ درصد آهن و آجر و سیمان تولید کشور را بلعیده است!