به گزارش مجله خبری نگار/همشهری : شامگاه بیست و یکم آذر امسال در جریان یک نزاع دسته جمعی در خیابان سپهسالار، مرد جوانی با ضربه چاقو به قتل رسید. او شهرام نام داشت و ۲۷ ساله بود. وی با چرخ دستی خود در آن خیابان کار و بارها را جابهجا میکرد و بررسیها نشان میداد قاتل در همان خیابان و در یکی از کارگاههای تولید کیف و کفش مشغول به کار بوده است. به دستور قاضی محمد مهدی براعه، بازپرس جنایی تهران تحقیقات برای دستگیری این مرد که مهدی نام دارد آغاز شد. او پس از درگیری متواری شده بود تا اینکه شامگاه جمعه ماموران موفق شدند وی را در پارک شهر ردگیری و دستگیر کنند. او وقتی دستگیر شد، تصور نمیکرد جوانی که هدف ضربه چاقو او قرار گرفته به قتل رسیده است و در بازجوییها به درگیری مرگبار اعتراف کرد و برای تحقیقات تکمیلی در اختیار پلیس قرار گرفت.
هادی ۲۸ سال سن دارد و میگوید از وقتی به دام خفت گیران گرفتار شده، یک چاقو با خودش حمل میکند و اصلا فکرش را نمیکرد که دستانش به جنایت آلوده شود.
من فقط و فقط میخواستم او را بترسانم و هرگز قصد گرفتن جان او را نداشتم. نمیدانید چقدر عذاب وجدان دارم و از ساعتی که متوجه شدم قاتلم، دارم دیوانه میشوم. نمیدانم میتوانم دوام بیاورم یا نه.ای کاش الان میمردم و روز بعد را نمیدیدم. اما چه شد که دست به جنایت زدم؟ چون زن مورد علاقه ام مشروبات الکلی مصرف کرده بودم و من خیلی از این موضوع عصبانی بودم. به قدری خشمگین شده بودم که اصلا مغزم کار نمیکرد، مقتول هم با دوستم درگیر شد و من اصلا نمیدانم چه شد که برای هوا خواهی وارد درگیری شدم.
ظاهرا میگفت او به زن مورد علاقه من و دختر موردعلاقه خودش چپ چپ نگاه کرده است! البته من هم متوجه این نگاه سنگین او شدم. چون من و زن مورد علاقه ام در خیابان بگو مگو میکردیم و یک دفعه چشمم افتاد به مقتول که داشت بدجور ما را نگاه میکرد.
دوستم مهدی کارگر یکی از کارگاههای تولیدی در سپهسالار بود. از سوی دیگر زن مورد علاقه من که اسمش فتانه است و ۳۵ سال سن دارد قبلا در یکی از کارگاههای آنجا کار میکرد و رفته بود برای تسویه حساب. من مدتها قبل با فتانه که یک دختر نوجوان ۱۵ ساله داشت آشنا شده بودم. آن روز هم به محل کار مهدی رفتم و متوجه شدم که آنها مشغول مصرف مشروبات الکلی هستند. دختر فتانه به اسم نوشین هم به تازگی با دوستم مهدی آشنا شده بود. من اصلا لب به سیگار و مشروب نمیزدم و وقتی دیدم آنها مشروب خورده اند عصبانی شدم. سپس از کارگاه بیرون آمدیم تا در خیابان چرخی بزنم، اما من همچنان عصبانی بودم و با فتانه بگومگو میکردم. مقتول هم در سپهسالار کار میکرد و ابتدا دوستم مهدی با او درگیر شد. مقتول ناگهان با مشت ضربهای به صورت دوستم مهدی زد. من هم به هواخواهی از رفیقم با چاقویی که همراهم بود ضربهای به او زدم، اما اصلا فکر نمیکردم او بمیرد.
من در یک پاساژی در غرب تهران کار میکنم. یک شب که دیر وقت به خانه برمی گشتم به دام دزدان خفت گیر افتادم. از آن پس تصمیم گرفتم یک چاقو با خودم حمل کنم برای دفاع از خودم، اما هرگز فکرش را نمیکردم با آن دست به جنایت بزنم.
من اصلا نمیدانستم قاتلم. به خانه یکی از دوستانم رفته بودم که فتانه زن مورد علاقه ام به من زنگ زد. او گفت همان جوانی که من با چاقو زده ام زنده است، اما باید دیه اش را بدهیم. میگفت بازداشت است و خواست تا به پارک شهر بروم و طلاهایش را از دخترش بگیرم تا آن را بفروشم و آزادش کنم، اما دستگیر شدم. امیدوارم خانواده مقتول حلالم کنند. من آدم بدشانسی هستم و در زندگی دست به هرکاری زدم بدشانسی آوردم. درحالیکه تا به حال کوچکترین خلافی در زندگیم مرتکب نشده ام، الان در برابر سنگینترین اتهام یعنی آدمکشی قرار گرفته ام.