به گزارش مجله خبری نگار، «ما به جنگ نرفتیم/ در شالیزار ماندیم /و برنج غمگین به عمل آوردیم»؛ همین سه سطر از یک شعر کافی است تا به اصالت و هویت یک شاعر ایمان بیاوریم و با اشتیاق کتابش را بخوانیم. الهام اسلامی با همان مجموعه شعر اولش یعنی «دنیا چشم از ما برنمیدارد» نهتنها خودش را در شعر کشور، ثابت کرد بلکه نشان داد هنوز هم میشود به شعر زنان امیدوار بود. کتاب دوم این شاعر به نام «تو درخت لیمو من درخت سپیدهدم» که یک سال بعد از درگذشتش در سال ۹۱ توسط نشر مروارید چاپ شد نیز تأییدی بر قدرت شاعرانگی اوست.
یکی از اساسیترین نظریههای مطرحشده در هنر این است که وظیفه هنر، جواب دادن به سؤالها نیست بلکه کار هنر در اصل ایجاد سؤال است. پابلو نرودا جزو اولین کسانی است که سؤال را وارد شعر مدرن جهان کرد. در شعر ایران هم شاعران زیادی از این شیوه استقبال کردند که یکی از مهمترین آنها الهام اسلامی است. او دریکی از شعرهای کوتاهش تنها یک سؤال مطرح میکند؛ اما همین یک سؤال انگار مخاطب را با صدها سوال پیدرپی مواجه میکند. اسلامی در این شعر میگوید؛ «اگر ناگهان بهار بیاید من چهکار کنم؟»
این واقعاً یک سؤال شاعرانه است و همان کاری را در ادبیات انجام میدهد که هنر انتظارش را دارد. این میزان از بهت و شاعرانگی در شعری که تنها یک سطر دارد، آنقدر قابلتأمل است که مخاطب به سراغ شعر بعد نرود و این سؤال، ذهن او را ساعتها به خود مشغول کند. یا آنجا که میگوید؛ «نه همسرم بودی /و نه حتی پسرم/پس چرا اینگونه برایت گریستم وطن؟» چه کسی یا چه کسانی میتوانند پاسخی قطعی به این سؤالها بدهند تا شاعر به فکر طرح آنها در ادبیات نباشد؟
زندهیاد بروسان (همسر زندهیاد الهام اسلامی که او نیز از شاعران تأثیرگذار چند دهه گذشته است)، نیز دریکی از شعرهایش میگوید؛ «آیا چیزی غمگینتر از توقف یک قطار در باران هست؟» واقعاً آیا چیزی غمگینتر از توقف یک قطار در باران هست؟ اگر هست چیست؟ و اگر نیست چرا؟ انگار هر نوشتهای که به شعر نزدیکتر میشود، بهت و علامت سؤالهایش هم بزرگتر میشود.
برگردیم به شعر الهام اسلامی، این شاعر در کتاب اولش در یکی از شعرها میگوید؛ «آیا برایت صخرهای نبودم شسته در باران؟ /چشماندازی از برف؟ /شاخه انجیری در دسترس؟ /آیا روزمرگی عشق را تهدید میکند؟» اینجاست که شاعر در هیئت یک دانای کل وارد نمیشود و نهتنها پندی به مخاطبش نمیدهد که اساساً از هر پیشنهادی هم اجتناب میکند تا آنجا که گاهی با شنوندهاش یکی میشود و از او برای جواب سؤالاتش کمک میخواهد. آیا همه اینها خصوصیات یک شعر مدرن نیست؟ این نوع نگاه به مخاطب که قصدش بههیچعنوان نگاه از جایگاه بالا نیست و همچنین این نوع از یکی شدن با مخاطب آیا چیزی نیست که هنر از هنرمند انتظار دارد؟
الهام اسلامی نگاه ویژهای به کلمهها دارد و تا آنجا که بتواند آنها را بیهوده خرج نمیکند تا از هرگونه اطناب پرهیزکرده باشد. این ویژگی در هر دو کتاب او رعایت شده است؛ «گاهی گریه میکنم/گاهی میخندم/گریه، اما بیشتر اتفاق میافتاد/ بههرحال آدمی/یکی از لباسهایش را بیشتر دوست دارد.» این شعری است که در سطر پنجم بهدرستی نقطهگذاری و تمام میشود و شاعر، بدون هیچ کلمه اضافه دیگری به شعر پسوپیش نمیدهد.
اسلامی در کنار سرودن شعر با زبان معیار، گاهی بدش نمیآید بختش را با شعر محاوره هم امتحان کند. این هنجارگریزی در بهرهگیری از کلمات محاوره اتفاقاً به تولد شعرهای خوبی منجر شده است. مثل این شعر: «سرم گرم زندگی بود/که یهو تموم شد/مثل تموم شدن کیسه برنج/یا روغن نباتی.» البته حرفهایتر این است که شعر محاوره و معیار از هم جدا باشد؛ اما به نظر میرسد برخی شاعران بهاندازه یک کتاب، شعر محاوره ندارند و از طرفی حاضر نیستند از خیر چند شعر محاوره خوبی که سرودهاند بگذرند. درنتیجه آنها را در کنار شعرهایی با زبان معیار چاپ میکنند.