به گزارش مجله خبری نگار/خراسان: دختر ۲۰ ساله با بیان این که همه پلهای پشت سرم را تخریب کرده ام و اکنون نام «دختر هوسران» را یدک میکشم، درباره ماجرای تلخ زندگی خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: پدر و مادرم از روزی که به سن تکلیف رسیدم، اصرار زیادی به رعایت حجاب داشتند و همواره تاکید میکردند که مسائل دینی را باید به طور کامل انجام بدهم. من هم که تنها دختر خانواده بودم سعی میکردم خواستههای پدر و مادرم را اجابت کنم، اما وقتی قدم در دبیرستان گذاشتم، دختران همکلاسی خودم را میدیدم که قسمتی از موی سرشان را بیرون از مقنعه یا روسری میگذاشتند و مرا هم تشویق میکردند تا این گونه زیباتر جلوه کنم.
از سوی دیگر من که در اوج هیجانات دوران نوجوانی قرار داشتم و میخواستم زیباییهای چهره ام را به رخ دیگران بکشم، آرام آرام نه تنها به بدحجابی روی آوردم بلکه مانند برخی از دوستانم به سمت ارتباط نامتعارف با پسرهای هوسران کشیده شدم تا حدی که دیگر رابطه بین من و پدرم خدشه دار شد.
پدرم در کوچه و خیابان به دنبال من راه میافتاد و ناگهان با پسرانی که برایم ایجاد مزاحمت میکردند یا قصد داشتند شماره تلفن خودشان را به من بدهند، درگیر میشد و کار به کتک کاری میکشید، اما من همچنان به این رفتارهای شیطانی ادامه میدادم و از فرجام این گونه روابط زشت اطلاعی نداشتم. مدام به خانواده ام انتقاد میکردم که چرا برای رفتارهای برادرم سختگیری نمیکنید؟ چرا او هر زمان دوست دارد به خانه بازمیگردد یا هرگاه دلش میخواهد از خانه بیرون میرود؟
با وجود این، تنها پاسخ آنها این بود که او پسر است، اما آینده تو نابود میشود! این استدلالهای پدر و مادرم درحالی بود که من تحت تاثیر شبکههای ماهوارهای، فقط «آزادی» میخواستم!
دوست داشتم کسی مرا به خاطر ارتباط با دیگران سرزنش نکند. معتقد بودم هیچ کدام از اعضای خانواده ام مرا درک نمیکنند! در این میان به لجبازی با پدرم روی آوردم و ساعتها در فضای مجازی پرسه میزدم تا این که در اینستاگرام با هوشنگ آشنا شدم.
حالا دیگر او همه زندگی من بود در خواب و بیداری او را میدیدم و رویاهایم را با او تقسیم میکردم تا این که هوشنگ به خدمت سربازی رفت و دیگر کمتر به مشهد میآمد. در یکی از همین روزها زمانی که در منزل تنها بودم با هوشنگ تماس گرفتم. او از دو روز قبل به مرخصی آمده بود و تصمیم گرفتیم ساعتی را در کنار یکدیگر باشیم. دقایقی بعد هوشنگ به منزل ما آمد. ابتدا درباره عشق و دوست داشتن صحبت کردیم، اما کم کم وسوسههای شیطانی به سراغمان آمد و اتفاقی افتاد که زندگی و آینده ام را به تباهی کشاند. تا مدتی همه چیز را از خانواده ام پنهان کردم، اما میدانستم که این موضوع روزی لو میرود و آبرویم به خطر میافتد، به همین دلیل ماجرا را برای مادرم بازگو کردم.
او وقتی ماجرای این رابطه شیطانی را شنید، روی زمین افتاد و نفساش بند آمد. هراسان با اورژانس تماس گرفتم و مادرم را به بیمارستان رساندیم، اگرچه او با کمک کادر درمان از مرگ نجات یافت و پدرم نیز فقط اشک ریخت، اما دیگر هیچ گاه شادی و لبخند آنها را ندیدم. آن روز پدرم به منزل خانواده هوشنگ رفت و با آنها صحبت کرد، ولی مادر هوشنگ آب پاکی را روی دست پدرم ریخت و گفت: ما چنین عروس هرزه و هوسرانی را نمیخواهیم!
پدرم با شرمسالی و سرافکندگی به خانه بازگشت و من هم فقط در تنهایی خودم اشک میریختم. هوشنگ هم دیگر آن عاشق دلباخته نبود و مرا رها کرد!
من هم در اشتباهی بزرگتر با پسران دیگر وارد رابطه غیراخلاقی شدم در واقع خط قرمز را پشت سر گذاشتم تا به او ثابت کنم که پسران زیادی دوست دارند با من ارتباط داشته باشند! ولی نمیدانستم با این رفتارها در واقع خودم را در لجنزار تباهی غرق میکنم! دیگر چیزی برایم مهم نبود!
«هوشنگ» هم به تبریز رفت و در آن جا استخدام شد! از طرف دیگر دچار عذاب وجدان شده بودم چرا که نمیخواستم با پسران غریبه رابطه داشته باشم و تنها برای انتقام از هوشنگ خودم را بی محابا درون لجنزار انداختم! و...
اکنون مادر «هوشنگ» به او قول داده است دختری محجبه و باوقار را برایش انتخاب کند و من هنوز در این فکرم که چرا پدرم برای رعایت حجاب و وقار تا این اندازه تاکید میکرد، ولی دیگر همه پلهای پشت سرم را خراب کرده ام و دختری هوسران نام دارم.
این گزارش حاکی است، با توجه به اهمیت فرجام عشقهای خیابانی و روابط غیراخلاقی در فضاهای مجازی، بررسیهای روان شناختی این پرونده با دستور ویژه سرهنگ مهدی کسروی (رئیس کلانتری نجفی مشهد) به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی