به گزارش مجله خبری نگار/خراسان: زن ۳۵ ساله بارداری که برای شکایت از همسرش وارد کلانتری طبرسی شمالی مشهد شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: در یک خانواده ۱۰ نفره به دنیا آمدم و تا مقطع دیپلم تحصیل کردم. پدرم مردی کارگر است که به اتفاق مادر و دو خواهر و برادر کوچکتر از من در شهرستان فریمان اقامت دارند. با وجود این، پدرم تلاش میکرد تا هشت فرزندش مشکل حادی در زندگی نداشته باشند.
خلاصه وقتی در کنکور سراسری پذیرفته نشدم به اولین خواستگارم پاسخ مثبت دادم و با فریبرز ازدواج کردم. اما او جوان معتادی بود که حتی نمیتوانست مخارج اعتیاد خودش را تامین کند به همین دلیل من روزهای سختی را میگذراندم و برای تهیه مایحتاج روزانه ام دست به دامان پدرم میشدم. این گونه بود که بعد از شش سال زندگی مشترک دیگر نتوانستم این شرایط را تحمل کنم و به ناچار از او طلاق گرفتم تا سرنوشتم را تغییر بدهم و از این فلاکت نجات یابم، اما دیگر شرایط ازدواج برایم سختتر شده بود. معمولا افرادی به خواستگاری ام میآمدند که ازدواج با آنها برایم زجرآورتر از همین زندگی مجردی بود تا این که بالاخره سال گذشته هدایت به خواستگاری ام آمد. او سنگ کار ساختمان بود و با دو پسر ۶ و ۹ ساله اش زندگی میکرد.
همسر هدایت چند ماه قبل طلاق گرفته و به خانه پدرش رفته بود. در این میان من و هدایت چند بار با یکدیگر درباره زندگی مشترکمان صحبت کردیم که او تاکید داشت من باید برای دو فرزند او مادری کنم من هم که تاکنون فرزندی نداشتم پذیرفتم و بدین ترتیب با برگزاری یک مهمانی کوچک زندگی مشترکمان را آغاز کردیم، اما از همان روزهای آغازین ورود من به زندگی «هدایت» دو فرزند او در برابر من جبهه گرفتند به گونهای که نه تنها با من لجبازی میکردند بلکه با رفتار و گفتار کنایه آمیزشان آزارم میدادند.
یوسف که پسر بزرگ هدایت بود، سعی میکرد با رفتارهای توهین آمیزش مرا از زندگی پدرش دور کند تا مادرش دوباره به خانه آنها بازگردد.
خلاصه من و فرزندان هدایت در حالی مدام با یکدیگر درگیر بودیم که من مهارت برخورد با چنین شرایطی را نیاموخته بودم و نمیدانستم در این گونه موارد چگونه باید با دو کودک رفتار کنم. از سوی دیگر نیز «یدا...» که برادر هدایت بود در کنار ساختمان محل زندگی ما بنگاه معاملات خودرو داشت و بلافاصله همه اتفاقات منزل ما را به مادر و برادرش اطلاع میداد. یوسف هم با تحریک مادرش هر حادثه کوچکی را برای عمویش بازگو میکرد و گاهی راست و دروغ را به هم میبافت تا مرا تحقیر کند به همین دلیل دخالتهای مادر هدایت نیز در زندگی من شروع شد چرا که معتقد بود نوه هایش را آزار میدهم. در این میان، هدایت هم بدون توجه به خواستههای من از مادرش طرفداری میکرد و مرا کتک میزد.
چند روز قبل نیز «یوسف» با این بهانه که او را کتک زده ام به بنگاه عمویش رفت که دقایقی بعد همسرم کارش را رها کرد و با برگشت به منزل مرا در حالی به شدت کتک زد که میترسیدم جنینم را سقط کنم. هر چه فریاد میزدم فرزندت دروغ گفته است حرفم را باور نکرد تا این که به ناچار به خانه پدرم رفتم و چند روز بعد با هدایت تماس گرفتم و گفتم قصد دارم به خانه بازگردم، اما هدایت گفت باید از مادرش اجازه بگیرد که آیا دوباره مرا به خانه بازگرداند یا نه! اکنون در حالی آشیانه ام در مسیر باد قرار گرفته است که برادر هدایت نیز مرا بیمار روانی خواند که قصد دارم برادرزاده هایش را اذیت کنم و...
گزارش حاکی است به دنبال اظهارات این زن جوان و با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) بررسیهای تخصصی و کارشناسی این ماجرا توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی