به گزارش مجله خبری نگار/خراسان: اینها بخشی از اظهارات زن ۲۶ سالهای است که برای حفظ پایههای لرزان دومین ازدواجش به دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد مراجعه کرده بود. این زن جوان در حالی که بیان میکرد هیچ گاه در سالهای زندگی ام از کنار «خوشبختی» عبور نکرده ام و معنای سعادت را نمیدانم درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی گفت: ۱۴ بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود که با پسر عمه ام ازدواج کردم. آن زمان بزرگ ترها درباره همه چیز توافق کرده بودند و من باید سر سفره عقد مینشستم چرا که ازدواج فامیلی در بین بستگان ما رواج داشت و خانوادهها به دلیل شناختی که از یکدیگر داشتند ازدواجهای فامیلی را بهترین گزینه برای سعادت و خوشبختی فرزندانشان میدانستند. خلاصه در اوایل نوجوانی درس و مدرسه را رها کردم و پا به خانه بخت گذاشتم.
«قاسم» مرا دوست داشت و سعی میکرد با همان درآمد کارگری روزمزد زندگی خوبی برایم فراهم کند، ولی یک سال بعد زمانی که باردار بودم اوضاع زندگی ما نیز تغییر کرد چرا که یک روز وقتی برای تعیین جنسیت فرزندم به پزشک مراجعه کرده بودم زمزمههایی از معلولیت پسرم را شنیدم که هنوز سه ماه دیگر به تولدش باقی مانده بود.
این ماجرا نگرانی عجیبی را در زندگی ام به راه انداخت، اما هر بار نظرات متفاوتی را میشنیدم تا این که بالاخره پسرم با معلولیت جسمی و ذهنی به دنیا آمد. حالا دیگر از هر سو سرزنش میشدم و اطرافیانم مرا مقصر این ماجرا معرفی میکردند. قاسم نیز توجهی به من نداشت و به من بی مهری میکرد تا حدی که به ناچار «فرشید» را تحویل بهزیستی دادیم چرا که دیگر توان نگهداری از او را نداشتیم از سوی دیگر پزشکان متخصص معتقد بودند اگر دوباره باردار شوم باز هم احتمال زیادی وجود دارد که فرزندم معلول به دنیا بیاید! در این شرایط بود که قاسم مرا طلاق داد تا برای باقی ماندن نسل خودش با دختر دیگری ازدواج کند.
حالا من در ۱۶ سالگی به زنی مطلقه تبدیل شده بودم و آینده ام را بسیار تاریک و مبهم میدیدم. یک سال بعد از این که از قاسم طلاق گرفتم با پسر مجردی آشنا شدم که مدام به من ابراز علاقه میکرد. فرهاد مدعی بود اگر با هم ازدواج کنیم مرا خوشبخت میکند باز هم به امید خوشبختی به عقد موقت فرهاد درآمدم چرا که خانواده او به شدت مخالف این ازدواج بودند و فرهاد تاکید میکرد در مدت پنج سال (مدت عقد موقت) خانواده اش را راضی میکند. خلاصه من به امید روزی که به عقد رسمی فرهاد دربیایم همه رفتارهای تلخ و نامتعارف او را نیز تحمل میکردم و دم بر نمیآوردم در این مدت او با وعده و وعیدهای رویایی مرا برای رسیدن به سعادت و خوشبختی امیدوار میکرد حتی لوازم منزلم را نیز تعویض میکرد یا آنها را به فروش میرساند به امید روزی که برایم بهترین لوازم منزل و آشپزخانه را خریداری کند. پس از پایان پنج سال فرهاد نتوانست پدر و مادرش را برای ازدواج با من راضی کند به همین دلیل مدت عقد موقت ما دوبار دیگر و هر بار به مدت یک سال تمدید شد، اما باز هم من حیران و سرگردان بودم و از فرجام این ماجرا وحشت داشتم تا این که بالاخره از آن چه میترسیدم به سرم آمد و زندگی ام را به تباهی کشاند چرا که من برای چند روز به منزل پدرم رفته بودم و هرچه با فرهاد تماس میگرفتم پاسخم را نمیداد به همین دلیل سراسیمه به خانه خودم رفتم، اما وقتی کلید را در قفل در چرخاندم ناگهان با صحنه تلخی روبه رو شدم.
زن دیگری در کنار فرهاد نشسته بود که خیلی زود فهمیدم اکنون او را به عقد موقت خودش درآورده است، وقتی به فرهاد اعتراض کردم و وعده و وعیدها را به یادش آوردم مرا از خانه بیرون انداخت و تاکید کرد که دیگر حق مراجعه به خانه اش را ندارم، ولی او روز بعد مرا به بهانه توافق به منزل کشاند و تصاویر زنندهای از من تهیه کرد تا نتوانم از او شکایت کنم و ...
گزارش حاکی است، بررسیهای کارشناسی و قضایی در این پرونده با صدور دستوری از سوی سرهنگ سید رضا معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) به مشاوران دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی