به گزارش مجله خبری نگار/ایران: چندی قبل مرد جوانی در تماس با پلیس از سرقت خانهاش خبر داد: میهمانی بودم و زمانی که به خانه آمدم متوجه شدم سارقان از طریق بالکن وارد خانهام شده و اموال باارزش را به سرقت بردهاند.
به دنبال این شکایت تحقیقات پلیسی آغاز شد و در بازبینی دوربینهای مداربسته اطراف خانه مشخص شد که سه مرد نقابدار سوار بر خودروی پژو با پلاک مخدوش در مقابل محل سرقت توقف کرده و دو مرد نقابدار از خودرو پیاده شدند. موضوعی که نظر مأموران را جلب کرد ماسک عجیبی بود که آنها به صورت داشتند.
سارقان از طریق بالکن وارد شده و بعد از دقایقی از خانه خارج شده بودند. با توجه به مخدوش بودن پلاک و نقاب عجیبی که آنها به چهره داشتند، سرنخی از آنها به دست نیامد.
در ادامه تحقیقات کارآگاهان با سرقتهای مشابه مواجه شدند و با توجه به ماسک عجیب و نحوه سرقت، مشخص بود که تمامی سرقتها از سوی اعضای یک باند صورت گرفته است.
در حالی که بررسیها برای دستگیری سارقان ادامه داشت، مرد جوانی با پلیس تماس گرفت و گفت: همسایهمان چند روزی است که به مسافرت رفته است و کسی در خانه نیست، اما از خانه همسایه امشب سر و صدا میآمد، خوب که دقت کردم صدای مشاجره و درگیری دو مرد را شنیدم. احتمال میدهم که خانه همسایه مورد سرقت قرار گرفته است.
به دنبال این تماس، مأموران کلانتری بلافاصله راهی محل شده و دو سارق جوان را سر بزنگاه با ماسکهای عجیب دستگیر کردند.
همزمان کارآگاهان سومین عضو باند را که داخل خودرو با پلاک مخدوش منتظر همدستانش بود، دستگیر کردند. متهمان در تحقیقات اولیه به سرقتهای سریالی از خانههای اعیانی شمال و شمالغرب پایتخت اعتراف کردند.
سردسته این باند، مرد جوانی است که خود را نابغه میداند و به خودش میگوید «پروفسور»، وی درباره سرقتهای باندش میگوید: چند وقت قبل یک سریال معروف اسپانیایی دیدم که سارقان با ماسکی عجیب به سرقت میرفتند. به نظرم از این سریال میشد ایدههای خوبی برای سرقت گرفت. هر بار این سریال را میدیدم، خودم را با شخصیت پروفسور در سریال مقایسه میکردم، چون من خیلی باهوشم و اگر درس میخواندم پروفسور میشدم.
حالا چه شد که سارق خانه شدی؟
دلم میخواست از بانک و صرافی سرقت کنم، اما جرأت کندن تونل و سرقت مسلحانه را نداشتم به همین دلیل به سرقت از خانههای اعیانی بسنده کردم. یک شب که دو نفر از دوستانم به خانهمان آمده بودند و داشتم همان سریال معروف را میدیدم به آنها گفتم من پروفسور این سریال هستم و شما هم دو شخصیت دیگر این سریال شوید و برویم سرقت. بعد هم از طریق بالکن و به شیوه توپیزنی وارد خانهها میشدیم و نقشه سرقتهایمان را اجرا میکردیم.
ماجرای دعوا در خانهای که قرار بود سرقت کنید چه بود؟
دو همدستم وارد خانه شدند و مقدار زیادی طلا پیدا کردند. یکی از آنها وسوسه شده بود که طلاها را بین خودشان تقسیم کنند و به من حرفی نزنند. اما همدست دوم مخالفت کرده و سر همین مسأله داخل خانهای که برای سرقت رفته بودند دعوایشان شد و همسایه هم صدای مشاجره آنها را شنید.
تحصیلاتت چقدر است؟
بیشتر از دیپلم درس نخواندم، اما مغز ریاضی بودم و خیلی باهوش. اما چه فایدهای داشت الان جز زندان سرنوشتی ندارم.
از سرقتها چقدر به دست آوردید؟
ما از سرقتها پول خوبی گیرمان میآمد. در بیشتر خانهها طلا، دلار و یورو بود و حتی سنگهای قیمتی و باارزش در کنار طلا و جواهرات هم سرقت میکردیم، اماای کاش طمع نمیکردیم و به همانها قانع میشدیم.