ضرب المثل باعث میشه که در کمترین زمان منظور خودمون رو با استفاده از تعداد کمی از کلمات به طرف مقابل برسونیم.
از طرفی خیلی از حرفها رو نمیتونیم به صورت رک و مستقیم بزنیم، ضرب المثلها باعث میشن که بتونیم به راحتی با استفاده از دو پهلو حرف زدن حرف خودمونو بزنیم.
خیلی از ضرب المثلها هم معنی دقیق ندارن و وقتی با یه نفر صحبت میکنیم میتونیم به عنوان تموم کننده اون بحث از ضرب المثل استفاده کنیم تا طرف مقابل به معنیش فک کنه و از ادامه بحث خودداری کنه.
یه وقتایی هم واقعا برای توصیف یه موضوع هیچ چیزی بهتر از یه ضرب المثل نیست و اون وضعیت و اون حال و هوا رو فقط یه ضرب المثل میتونه توصیف کنه.
یکی از مواردی هم که میتونه به جذابتر شدن صحبتهای شما کمک کنه همین ضرب المثلها و استفاده از اون هاست.
۱- یعنی اگر سرم برود زیر قولم نمیزنم!
۲- این ضرب المثل را اغلب کسانی به کار میبرند که میخواهند این اطمینان را به مخاطب خود دهند که اهل بدعهدی و خلف وعده کردن نیستند و اگر قولی میدهند حتما به آن وفا خواهند کرد.
۳- ظاهرا در این ضرب المثل کلمه ” مرد ” ممکن است به جنس مذکر گفته شود، اما در اصل منظور از مرد، جنسیت نیست بلکه هرکس که در سخنانش تردید و تزلزل وارد نکند و خوش قول باشد این مَثل را برایش میگویند؛ و این به این معنا نیست که حرف مردها یکی است و حرف خانمها چند تا!
۴- البته این ضرب المثل کاربرد دیگری هم معمولا دارد؛ برخی افراد لجباز که دیدگاهها و سخنان اشتباهی دارند و غرورشان اجازه نمیدهد که از سخن و دیدگاه اشتباهشان صرف نظر کرده و آن را اصلاح کنند، این ضرب المثل را استفاده میکنند و میگویند: محال است از حرفی که زدم برگردم! حرف مرد یکیست!
البته در اینجا حس مثبتی به مخاطبشان القا نمیکنند چرا که از این صحبت، مخاطب میفهمد که او اهل منطق و عاقلانه اندیشیدن نیست! و فردی متعصب است که تعصب بیجایش چشم و گوشش را کور و کرده و اجازه نمیدهد پیشرفت کند و خطاهایش را بپذیرد. این افراد، حاضرند در چاه بیفتند، اما از راه اشتباه بر نگردند…
حکایت کرده اند که در قدیم افراد جشن تولد نمیگرفتند، اما سن ۴۰ سالگی برایشان ارزشمند بود چرا که باور داشتند در این سن انسان به پختگی و رشد عقلانی میرسد. به همین دلیل این سن را جشن میگرفتند. ملا نصر الدین هم بسیار انتظار میکشید که چهل ساله شود تا در نزد مردم قدر و منزلت یابد.
بالاخره ملا نصر الدین چهل ساله میشود و جشن با شکوهی میگیرد. از آن پس بین مردم از احترام زیادی برخوردار میشود. حلقاتی تشکیل میدهد و سخنرانیهای مفیدی برگزار میکند. خلاصه اینکه در جمع دوستان و آشنایان به خوبی میدرخشد.
چندین سال به همین منوال میگذرد. برخی از شهرت به دست آمده ملا حسودی میکنند و دنبال راهی میگردند تا به اعتبار او در نزد مردم خدشه وارد کنند. سردسته حسودان به دوستانش میگوید: «با اینکه پنج، شش سال از جشن تولد چهل سالگی ملا میگذرد او هنوز هم خیال میکند چهل ساله است!
باید به مردم بگوییم که او دارد پیر میشود. تا از چشم آنها بیفتند.»
فردای آن روز وقتی ملا در جمع مردم سخنرانی میکرد بعد از تمام شدن حرف هایش مرد حسود با دوستانش جلو آمد و گفت: ملا! چرا دروغ میگویی؟ تو که چهل سالگی ات سالهاست تمام شده! داری پیر میشوی. جشن تولدت را گرفتی تمام شد! وقت مردم را نگیر!
ملا نصر الدین هم با قاطعیت گفت: ده سال دیگر هم بپرسی چند سالت هست میگویم چهل ساله ام! یادت باشد حرف مرد یکی است! حاضران از این جواب طنزآمیز ملا خندیدند و از شوخ طبعی اش لذت بردند!
توجه: این داستانها و حکایات افسانه گونه است! همانطور که از اسمش پیداست داستانی بیش نیست. شخصیتها واقعی نیستند. تنها جهت بیان معنای ضرب المثل این داستان را حکایت کرده اند. شاید در واقع چنین شخصیتی وجود داشته باشد و شاید هم از قوه تخیل نویسنده الهام گرفته شده باشد.