به گزارش مجله خبری نگار، اختلافات ما به جایی رسید که دیگر تحمل ارتباط شوهرم با زنان غریبه را نداشتم به همین دلیل وقتی برای آخرین بار تصمیم به طلاق گرفتم و به همراه دو فرزند خردسالم به خانه مادرم رفتم تازه فهمیدم که دوباره باردار شده ام، اما در حالی که همسرم مدعی بود هویت جنینم باید از طریق آزمایشهای ژنتیکی مشخص شود با صحنه تکان دهنده دیگری روبه رو شدم که ...
زن جوان با بیان این که حالا من باید ثابت کنم زن هرزهای نیستم به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: پدر و مادرم که فرهنگی هستند خیلی علاقه داشتند من تا مدارج علمی بالا تحصیل کنم، اما زمانی که ۱۵ سال بیشتر نداشتم عمویم مرا برای پسرش خواستگاری کرد وقتی پدرم به او پاسخ منفی داد ۵ عموی دیگرم یک صدا پدرم را به باد انتقاد گرفتند که «رحیم» را به خوبی میشناسیم و نیازی هم به تحقیق نداریم از سوی دیگر فامیل هستیم و آبروی یکدیگر را حفظ میکنیم.
خلاصه پدرم در حالی با این ازدواج موافقت کرد که من نه تنها چیزی از ازدواج نمیدانستم بلکه از رحیم نیز خجالت میکشیدم و نمیتوانستم با او به راحتی حرف بزنم، ولی او که ۲۳ سال داشت جوانی سر و زبان دار بود و بدون شرم و حیا همه حرف هایش را بازگو میکرد هنوز بیشتر از دو ماه از مراسم عقدمان نگذشته بود که رفتارهای رحیم به طور کلی تغییر کرد و بسیار بداخلاق و پرخاشگر شد. وقتی به خانواده یا عموهایم اعتراض میکردم آنها جبروت و هیبت مردانگی را دلیل پرخاشگریهای نامزدم میدانستند. رفتارهای او بعد از آغاز زندگی مشترک نیز تغییری نکرد و همواره به بهانه خستگی و کار زیاد مرا نادیده میگرفت به گونهای که شاید روزی ۱۰ دقیقه فرصت صحبت کردن با او درباره موضوعات روزمره را پیدا میکردم.
در همین روزها دوران بارداری را پشت سر میگذاشتم که روزی مدعی شد برای عقد قراردادکاری و برای یک ماه به تهران میرود من هم که تنها بودم به خانه مادرم رفتم، ولی یک هفته بعد زمانی که برای خرید سیسمونی به بازار رفته بودیم ناگهان رحیم را در کنار یک زن غریبه دیدم. باورم نمیشد بلافاصله با تلفن همراهش تماس گرفتم، اما او رد تماس داد. این ماجرا به معمای عجیبی برایم تبدیل شد و با آن که از نظر روحی به هم ریخته بودم، ولی چیزی به مادرم نگفتم.
باز هم طاقت نیاوردم و به همسرم پیام دادم که به من گفته اند تو در مشهد هستی! بلافاصله پاسخ داد تازه رسیده ام و فردا به دنبالت میآیم حالا حس عجیبی داشتم و سوءظن به جانم افتاده بود. روز بعد وقتی برای استحمام رفت پیام هایش را بررسی کردم و متوجه شدم با زنی ارتباط دارد گریه کنان خانه را ترک کردم و به منزل پدرم رفتم. سه هفته بعد در حالی که ماجرای ارتباطش با یک زن غریبه را نمیتوانست انکار کند به خانه پدرم آمد و ادعا کرد اشتباه کرده است و دیگر هیچ گاه این رفتارها را تکرار نمیکند به همین دلیل من به خانه بازگشتم و همه چیز را فراموش کردم تا این که وقتی برای گرفتن داروهای دختر ۸ ماهه ام به داروخانهای در مرکز شهر رفته بودیم ناگهان زنگ تلفن همراه رحیم که درون خودرو جا گذاشته بود به صدا درآمد.
وقتی نام مخاطب «عشقم» را دیدم بی درنگ کلید پاسخ را فشار دادم زن جوانی با لحنی بسیار زننده از آن سوی خط گفت: رحیم جان کی میرسی؟! ناگهان بغضم ترکید و زمانی که همسرم با داروها وارد خودرو شد و گفت: هزار تا کار دارم، مرا علاف کرده ای! دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و فریاد زدم حالا به خاطر دختر بیمارت ۱۰ دقیقه دیرتر به عشقت میرسی؟ همسرم با شنیدن این جمله محکم با پشت دست به دهانم کوبید و خون صورتم را پوشاند.
از همان جا به خانه مادرم رفتم و ماجرا را بازگو کردم، اما چند روز بعد از بخت و اقبال بدم متوجه شدم باردار هستم بالاخره یک ماه بعد با وساطت عموهایم به خانه بازگشتم، اما تا روزی که فرزندم به دنیا آمد با هم قهر بودیم و فقط بنا بر ضرورت با یکدیگر سخن میگفتیم. حواسم را جمع کرده بودم تا بهانهای دستش ندهم باوجود این او به بهانه اخراج دو تن از کارمندانش شبها را در شرکت میخوابید و ادعا میکرد باید خودش بیشتر کار کند.
میدانستم به من دروغ میگوید، اما هربار که تماس میگرفتم در دفتر کارش بود با خودم اندیشیدم نباید به این سوء ظنها ادامه بدهم به همین دلیل شرایط زندگی ما بهتر شد به گونهای که بنا به درخواست رحیم ۳ دانگ از منزلی که مهریه ام بود به او بخشیدم تا مشکلات مالی اش را برطرف کند در این روزها مدام مرا به خاطر نداشتن فرزند پسر تحقیر میکرد و میگفت آرزو دارد پسری هم به دنیا بیاورم چرا که دو فرزند دیگرم دختر بودند در این شرایط روزی پیامکی از یک فرد ناشناس برایم ارسال شد با این مضمون که همسرت با منشی دفترش ازدواج کرده است و تصاویری هم از ارتباط آنها برایم فرستاد وقتی به حقیقت موضوع پی بردم و دلیل شب خوابی در دفتر کارش را فهمیدم دوباره به خانه مادرم رفتم و تصمیم جدی به طلاق گرفتم عموهایم نیز با دیدن فیلمها دیگر حرفی برای گفتن نداشتند، اما باز هم فهمیدم که دوباره باردار شده ام و جنینم پسر است رحیم با شنیدن این موضوع مدعی شد باید آزمایش ژنتیکی بدهم چرا که به من تهمت ناروا میزند.
در این وضعیت با شکایت قانونی به خانه ام رفتم تا مامور همراهم رحیم را دستگیر کند، اما او از پنجره گریخته بود و دختری ۱۷ ساله که با پوششی نامناسب در خانه حضور داشت ملتمسانه به گریه افتاد که نمیدانست رحیم متاهل است و ...
شایان ذکر است به دستور سرگرد بهرازفر (رئیس کلانتری سناباد) بررسیهای قضایی و روان شناختی درباره این ماجرای تاسف بار آغاز شد.
منبع: خراسان