کد مطلب: ۹۴۶۳۸۸
|
|
۰۲ آذر ۱۴۰۴ - ۰۶:۰۱

نجات‌دهنده و نابودگر! پرهیاهو و چرکین از دلِ نیویورک

نجات‌دهنده و نابودگر!  پرهیاهو و چرکین از دلِ نیویورک
نگاهی به مینی سریال «خرگوش سیاه» با بازی «جود لا» و «جیسون بیتمن»

به گزارش مجله خبری نگار، ترکیب سریال «خرس»، فیلم «جواهرات تراش‌نخورده» و مقدار زیادی «اوزارک» را در نظر بگیرید؛ حاصل آن مینی سریال هشت قسمتی‌ای است که با تصویری پرهیاهو و چرکین از نیویورک، داستان دو برادر را، در مسیرِ سقوطی غم‌انگیز دنبال می‌کند؛ سقوطی پرکشش به سوی نابودی. نتفلیکس با «خرگوش سیاه» پرتره‌ای از پیوند‌های برادری را ارائه می‌دهد که به همان اندازه نجات می‌دهد و نابود می‌کند... ساخته زک بیلین (فیلمنامه نویس نامزد اسکار) و کیت ساسمن، با اجرا‌های درخشان «جود لا» و «جیسون بیتمن»، با روایت خانواده‌های از هم گسسته، تجارت‌های بد با آدم‌های بدتر و چرخه‌های بی پایان جنایت در نیویورکِ شبانه، درامی پرتنش و نفس‌گیر را به تصویر می‌کشد.

جیک فریدکین (جود لا) صاحب رستوران «خرگوش سیاه» در منهتنِ پایین، نزدیک پل بروکلین است. همه چیز خوب به نظر می‌رسد؛ پس از نقد درخشان منتقد ارشد نیویورک تایمز، رستوران به سطح تازه‌ای از اعتبار و شهرت می‌رسد. جیک همراه با سرآشپز ستاره‌اش، روکسی (آماکا اوکافور)، و کارکنان جشن می‌گیرد و خب افتتاح رستوران دیگری در هتل فور سیزنز را اعلام می‌کند... زندگی برای جیک خوب به نظر می‌رسد، اما لبخندهایش خیلی زود به اخم‌هایی ماندگار بدل می‌شوند، زیرا بهمنِ مشکلات حرفه‌ای و شخصی هر لحظه او را در بر می‌گیرد وقتی در کنار ترک ناگهانی مدیر کافه، آنا (ابی لی)، برادرش وینس (جیسون بیتمن) هم به نیویورک بازمی‌گردد؛ این دو زمانی شریک رستوران بودند، اما همه چیز پس از اعتیاد‌های وینس به مخدر و شرط بندی، به جهنم کشیده شد و جیک مجبور شد سهم او را بخرد و از کسب و کار کنار بگذارد. حالا جیک آراسته، شیک و آرام است؛ وینس برعکس، ژولیده، خشن و غیر قابل پیش‌بینی. اما آنها برادرند، و پیوند خانوادگی، جیک را وادار می‌کند وقتی وینس ناامیدانه کمک می‌خواهد، او را بپذیرد. البته از همان ابتدا روشن است که وینس مثل بمب ساعتیِ پر از دردسر است؛ و این زمانی آشکارتر می‌شود که وینس بلافاصله با دو قلدر و بدهی ۱۴۰ هزار دلاری رو‌به‌رو می‌شود... هیچ کدام از برادران پول ندارند و فروش خانه مادری هم راه حل نیست؛ وینس و جیک چگونه بدون از دست دادن همه چیز، دوام خواهند آورد؟

این فقط نقطه شروع سریالی است که در هر قسمت بدبیاری روی بدبیاری می‌گذارد. در رستوران، مشکلات پرسنلی، خبرنگار فضول و تنش عاشقانه میان جیک، طراح استل (کلوپاترا کولمن) و وس (سوپه دیریسو)، یکی از شرکای رستوران، وجود دارد. درگیری با سرآشپز روکسی هم هست. از سویی دیگر، وینس دختری دارد که تلاش می‌کند با او ارتباط برقرار کند. علاوه بر اینها، سه گانگستر بی‌رحم (تروی کوتسور، کریس کوی و فارست وبر) هم هستند که تا زمانی که وینس ۱۴۰ هزار دلار را پرداخت نکند، دست‌بردار نیستند؛ ناگزیر، جیک هم به دردسر کشیده می‌شود و چهره‌ای حتی تاریک‌تر و بی‌ثبات‌تر از آنچه انتظار می‌رفت، آشکار می‌کند. نتیجه آنکه، هر تصمیم نادرستِ شخصیت‌ها، گودالی عمیق‌تر در دل درام ایجاد می‌کند که تا مدتی پس از پایان هر قسمت، باقی می‌ماند. در این میان، جود لا و جیسون بیتمن به خوبی رابطه برادری را به تصویر کشیدند؛ با شوخی‌های بامزه و مشاجرات کودکانه که عشق و کینه متقابل شان را عیان می‌کند. با همه این ها، این دو، حتی وقتی یکدیگر را آزار می‌دهند و می‌رنجانند، حتی وقتی در کینه و تلخی می‌جوشند، مانند توپ‌های دو سوی گهواره نیوتن‌اند؛ هرکدام ضربه‌ای به دیگری می‌زنند و نمی‌توانند از پیوندشان بگریزند. به عبارت بهتر، این رابطه، ستون فقرات «خرگوش سیاه» است و همه اتفاقات، پس از بازگشت دوباره وینس، فوریت و وزن عاطفی پیدا می‌کند؛ از افشای راز‌های بی‌شمار تا مواجهه با مانکوسو (تروی کوتسور).

در همین راستا، پیرنگ طراحی شده، زیرکانه همه خرده داستان‌ها را لایه‌لایه می‌چیند، تا ما عمدتاً به برادران اهمیت بدهیم، در حالی که همزمان سایر روابط و خیانت‌ها نیز، درون زمین بازی «خرگوش سیاه» گسترش می‌یابند؛ استل، طراح کلوب که با وس، درگیر است... آماکا سرآشپز جاه‌طلب که مصمم است از آشفتگی فریدکین‌ها بگریزد... جو مانکوسویِ نزول خوار که طناب را دور گردن وینس محکم‌تر می‌کند... همه این خرده داستان ها، پر از لبه‌های تیز و پتانسیلِ آشفتگی‌اند. البته حاشیه‌ها هم اهمیت دارند: تونی در آشپزخانه، آدم‌های خشن مانکوسو، جولز زابلونسکی (هنرمند مشکوک) و مورگان اسپکتور به‌عنوان دستیارش کمپبل، و هتیئن پارک در نقش کارآگاه الن سونگ... همگی مانند توپ‌های رنگارنگ بیلیارد، در زمین بازی، ضربه می‌زنند، ضربه می‌خورند و شاید در حفره بلغزند... اما کشش گرانشیِ مرکز میز، متعلق به برادران است. «جود لا» عالی است؛ مردی شکننده، له شده زیر بار بدهی‌ها و گذشته. با این حال بیتمن، چراغ تنشِ سریال را روشن نگه می‌دارد و اجرایی قانع کننده ارائه می‌دهد؛ به گونه‌ای که شما باور می‌کنید این مرد، یک بازنده پنج‌ستاره است؛ معتاد، کلاهبردار، بار اضافی، یک توپ ویرانگر انسانی... با همه اینها، هنوز کورسویی از انسانیت دارد؛ این تناقضِ دافعه برانگیز و در عین حال همدلانه، به «خرگوش سیاه» نیرویی مضاعف می‌دهد و تضمین می‌کند وینس به همان اندازه که مخرب است، می‌تواند جذاب هم باشد.

برش

روایت یک فروپاشی

خودویرانگری همچون سوختی فناناپذیر در «خرگوش سیاه» جریان دارد و آن را بی‌وقفه تا مرز تاریکی به پیش می‌برد و جرقه میان «لا» و «بیتمن» به آن نفس می‌دهد. به ویژه بیتمن که حس شوخ طبعی خلع سلاح کننده‌ای را به کار می‌گیرد، ترس را خراش می‌دهد و آن را می‌پیچاند، تا هوایی وارد شود. با همه اینها، هر انتخابی همچون ترکِ دیگری در پیوند‌های خانوادگی است؛ آنجایی که وفاداری و برادری نجات دهنده نیست و گاهی در یک لحظه‌ای همه چیز را می‌سوزاند، شما را به سیاهچاله‌ای تاریک می‌کشاند؛ همان جایی که پیوند‌های خونی همچون طناب‌های دار به دور گردن، گره می‌خورند و تنها حقیقتی که در پایان، به انتظار نشسته، این است که خانواده به همان شدت که پیوند می‌دهد، می‌شکند. در نهایت آنچه باقی می‌ماند روایت فروپاشی آدم‌هایی است که محکوم به انتخاب‌های اشتباه‌اند؛ انتخاب‌هایی که نمی‌توانند از آن بگریزند، پس به ناچار، آهسته فرو می‌ریزند.

منبع: ایران-احسان اسیوند(منتقد و مترجم سینما)

ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر