به گزارش مجله خبری نگار، همین ساعتها بود که عمر سعد ناگهان دستپاچه شد، وقتی شمر را دید و نامه عبیدالله بن زیاد را دریافت کرد، عرصه را بر خود تنگ و فرصت را تمام شده دانست، ری و حکومتش را دور و دورتر دید، لذا قصد کرد بدون اطلاع قبلی به خیمههای آقا اباعبداللهالحسین (ع) حمله کند تا بتواند رضایت عبیداللهبنزیاد را بدست آورد تا حکم حکومتش را امضاء کند.
در همین حال فرمانده عاشورائیان به شمشیرش تکیه زده و در حال استراحت کوتاهی بود، ناگهان لشکر عظیمی را روبهروی خیمهاش دید، حضرت عباس (ع) و چند تن دیگر را فرستاد تا علت را جویا شده و یک شب را مهلت بگیرند.
بعد از نماز عشا، حضرت یارانش را جمع کرد و برایشان سخنرانی کوتاهی داشت، از جدش رسول خدا شروع و به حقیقت پدرش رسید، در ادامه هم بیعتش را از یکایکشان برداشت و از آنها خواست از تاریکی شب استفاده کنند و راهی شهر و دیار خود شوند.
حضرت به همگان نوید شهادت داد و اضافه کرد: اگر با من بمانید، به دیدار خداوند میرویم. بین امام و یارانش لحظات عاطفی عجیبی شکل میگیرد و پیمانشان محکمتر میشود.
امام بیرون میرود، منطقه را برای آخرین بار بررسی میکند و برای نبرد فردا آماده میشود.
فردا غربت است، محشر است، قیامت است، سیلاب مصیب است، روز خنجر و ضجه است، تیغ و شمشیر و نیزه ... آه از دل امامی که هر سال این صحنهها را برایش تکرار میکنند، آه از فشار قلب نازنینش ... برایش صدقه کنار بگذارید! مثل علامه امینی