به گزارش مجله خبری نگار،آیا ممکن است زندگی هدفمند از یک تصمیم سلامتمحور به خودمحوری تبدیل شود؟
خطری که در مسیر زندگی هدفمند و رشد شخصی تهدیدم میکند، این است که به کسی تبدیل شوم که همیشه در حال حساب و کتاب است تا ببیند هر موقعیت، فرصت یا رابطهای چه نفعی به حال او دارد.
کل زندگی این فرد حول محور بهرهوری و انجام کارهای مفید میچرخد، اما نتیجهای جز خودآگاهی مفرط و خودمحوری ندارد.
زندگی هدفمند به منزله آگاهی بیشتر از انتخابها و میزان انطباق آنها با اهداف انسان است. اختلافات به مرور زمان کاهش مییابند و رفتارتان به شخصیت مورد نظر و زندگی مورد علاقهتان نزدیکتر میشود.
با توجه به اینکه سالها در اینباره مطلب نوشتهام، این موضوع را بسیار حائز اهمیت میدانم.
با اینحال، ارزش افزوده زندگی عمدتاً زمانی حاصل میشود که از بیتفاوتی نسبت به زندگی دست بردارید و به کسی تبدیل شوید که زندگیاش را هرسال مورد ارزیابی قرار میدهد.
وقتی هدفمندتر از قبل زندگی میکنید، مزایای قبلی بهتدریج کمرنگتر شده و به یک بار اضافی تبدیل میشوند. دیری نمیپاید که به نقطه مقابل ترانهای که پیشتر به آن اشاره کردم تبدیل میشوید؛ کسی که تمام حرکاتش را میسنجد و مصرانه به دنیا نشان میدهد که چه جایگاه مهمی دارد.
این یعنی از حد گذشتهاید و احتمالاً زمان زیادی را صرف فکر کردن به خودتان میکنید و بهجای قدردانی از داشتههایتان و فکر کردن به اینکه زندگیتان چگونه میتواند به دیگران سود برساند، بیشتر روی خودتان تمرکز میکنید.
من بهطور کلی طرفدار زندگی هدفمند هستم، اما در این مسیر به دو خطر برخوردهام.
خطر اول این است که دیگران را صرفاً وسیلهای برای رسیدن به اهداف خود بدانیم و نتوانیم از وجودشان لذت ببریم.
اگر یک دوست یا آشنای قدیمی با شما تماس گرفته و تصور کردید که به شخص شما علاقهمند است، اما بعداً معلوم شده که به دنبال بازاریابی برای کسبوکار هرمی خود بوده است، پس میدانید چه میگویم. حس خوشایندی نیست. گویی آنها بیشتر برای سود و منفعت خودشان با شما تماس گرفتهاند، نه به این دلیل که دوستیتان برایشان ارزشمند باشد.
خطر دوم این است که تمام حرکاتتان را میسنجید و آنقدر انتخابهای «بینقصی» انجام میدهید که حس لذت و خودجوشبودن زندگی را از بین میبرید.
یکبار به خودم قول دادم که ۲ یا ۳ سال هرهفته یک کتاب کلاسیک بخوانم. هدف این بود که ذهنم را برای داشتن تفکر بینقص تقویت کنم. حدس میزنید چه اتفاقی افتاد؟
این تصمیم باعث شدم یکی از سرگرمیهای مورد علاقهام به کاری طاقتفرسا تبدیل شود. احساس میکردم از روی اجبار کتاب میخوانم. بدتر اینکه برنامه کتابخوانی نتیجه عکس داد، زیرا معلوم شد که وقتی از روی کنجکاوی کتاب میخوانید، چیزهای بیشتری را به خاطر میسپارید، تا اینکه بخواهید صرفاً طبق برنامه کتاب بخوانید.
راه حل این پارادوکس این نیست که کمتر از قبل هدفمند باشید، بلکه باید هدفمندی خود را بر مجموعه ارزشهای دیگری متمرکز کنید. اینکه تصمیم بگیرید هدفمندتر زندگی کنید، معمولاً شما را بهسوی موارد زیر سوق میدهد:
کنترل شدیدتر، برنامهریزی بیشتر و خودانگیختگی کمتر
فعالیتها و پروژههایی که ارزش آنها قابل سنجش باشد
برای ایجاد تعادل پیشنهاد میکنم به نقطه مقابل ایندو مورد توجه کنید:
استقبال از ابهام، عدم قطعیت و رویدادهای غیرمنتظره در زندگی
انجام کارهایی که دوست دارید انجامشان دهید، نه کارهایی که حس میکنید باید انجامشان دهید
من همیشه به خودم یادآوری میکنم که زندگی نه یک مسابقه یا چالش پیچیده، بلکه موهبتی است که باید قدر آن را بدانیم. منظورم این نیست که صرفاً در مسیر لذتجویی و زندگی در لحظه قدم بردارید، اما معتقدم که زندگی انسان باید پربار باشد.
لازم نیست تکتک دقایق زندگی مفید باشند. گاهی بهتر است فقط وقت بگذرانید و قدم بزنید.
لازم نیست تمام کتابهایتان آموزنده باشند. گاهی بهتر است از این فضا فاصله بگیرید؛ و مهمتر از همه اینکه لازم نیست همه دوستیها هدفمند یا مرتبط با کار مشخصی باشند. میتوانید صرفاً با هم باشید و وقت بگذرانید و از همنشینی با هم لذت ببرید.
من همیشه طرفدار رشد شخصی بودهام، اما این خطر وجود دارد که زندگیتان را به همین مقوله محدود کنید؛ حال آنکه باید آن را وسیلهای برای داشتن یک زندگی پربار، رضایتبخش و هدفمند تلقی کنید.
منبع: عصر ایران