به گزارش مجله خبری نگار، زمان رحلت امام خمینی (ره) در اسارت بودیم. یکی از اسرا به نام جلیل آمد و گفت این نامردها [منظورش نگهبانهای بعثی بود.]میگویند امام خمینی به رحمت خدا رفته است!
با شنیدن خبر یخ کردم. دلم ریخت و در یک آن، غصههای عالم آوار شد روی دلم. گفتم: غلط کردهاند؛ اینها میخواهند ما را ناامید کنند؛ از این شایعهها زیاد است. زمان پیامبر (ص) هم از این شایعهها بوده است! جلیل، غمگین و ناراحت بلند شد و رفت.
در وقت هواخوری با چند نفر صحبت کردم. آنها نیز این خبر را تأیید کردند، اما دل من مثل سیر و سرکه میجوشید. ما نمیتوانستیم حتی فکر نبودن امام را به ذهنمان راه بدهیم چه برسد به دلمان.
تا اینکه تلویزیون عراق، اوایل شب خبر ارتحال امام خمینی (ره) را اعلام کرد! با این خبر آسایشگاه مُرد، دریایی از غم را یکباره خالی کردند سرمان، حتی آن دزدان دریایی، قاچاقچیها، جلیل و دوستانش هم غمگین و ماتم زده بودند.
باور کردنی نبود! یعنی امام ما، رهبر ما، مقتدای ما، حضرت روح الله دیگر در بین ما نیستند؟ به دل خودم وعده میدادم که دروغ است! اما آن فیلمها چیز دیگری میگفتند. ایران سراسر سیاه پوش بود. مردمی که میزدند بر سرشان. تهران که قیامت بود، که همه این تصاویر واقعیت داشت.
آن شب را نمیدانم چطور صبح کردیم! نوبت هواخوری صبح، بدون اینکه کسی دستوری بدهد، همه لباسهای فرم سورمهای را پوشیدند. تمام اسرا بدون استثنا با این لباسهای تیره رنگ به محوطه آمدند. اردوگاه تیرهتر و غمبارتر شد.
خیلی زود به خود آمدیم! قرار گذاشتیم پیش دشمن ضعف، نشان ندهیم. از غصه هیچ کس حرفی نمیزد، اما هیچ گریه و عزاداری هم در کار نبود. اشک در درونمان موج میزد، اما اجازه ندادیم بیرون بیاید.
تا اینکه خبر رهبری آیتالله خامنهای را شنیدیم. حتی بعد از بازگشت به ایران خبرنگار از من پرسید: الآن که آیتالله خامنهای رهبری نظام را بر عهده دارند، شما چه نظری دارید؟
گفتم: تا دیروز گوش به فرمان امام بودیم الان سرباز ایشان هستیم و گوش به فرمان ایشان.