کد مطلب: ۴۸۱۲۳
۱۹ آبان ۱۳۹۹ - ۱۱:۳۸

نه رمقی دارید که درباره گذشته بیندیشید و نه فایده‌ای در آینده‌نگری می‌بینید. فقط یک «لحظه اکنون» برایتان مانده که برای آن هم نمی‌توانید تصمیم بگیرید. آلن جیکوبز راهی را پیشنهاد می‌کند که با آن می‌توان از این «بن‌بست جنون‌آمیز» نجات یافت: هم‌سفره‌شدن با مردگان. چند لحظه هم که شده، خودتان را فراموش کنید و بروید سراغ کتاب‌های آنها. شاید پرقدرت‌تر به میدان بازگشتید.

به گزارش مجله خبری نگار دنیای ما چندان اجازه برنامه‌ریزی نمی‌دهد. می‌خواهید کاری کنید، اما می‌بینید گرفتاری‌های این دوره‌ زمانه دست و پایتان را بسته و شما را وسط یک طوفان انداخته است. نه رمقی دارید که درباره گذشته بیندیشید و نه فایده‌ای در آینده‌نگری می‌بینید. فقط یک «لحظه اکنون» برایتان مانده که برای آن هم نمی‌توانید تصمیم بگیرید. آلن جیکوبز راهی را پیشنهاد می‌کند که با آن می‌توان از این «بن‌بست جنون‌آمیز» نجات یافت: هم‌سفره‌شدن با مردگان. چند لحظه هم که شده، خودتان را فراموش کنید و بروید سراغ کتاب‌های آنها. شاید پرقدرت‌تر به میدان بازگشتید.

آلن جیکوبز درباره این موضوع مطلبی نوشته و در مجله هارپرز به چاپ رسانده و وب‌سایت ترجمان آن را با ترجمه حمیدرضا کیانی منتشر کرده است. آلن جیکوبز نویسنده، منتقد ادبی و پژوهشگر ادبیات انگلیسی است. او تا به حال چندین کتاب درباره کتابخوانی نوشته است. این نوشتار برشی است از کتاب سر سفره مردگان که انتشارات پنگوئن آن را منتشر کرده است و خلاصه مطلب را در ادامه می‌خوانید.

زندگی‌کردن در عصر اینترنت بسیار شبیه میدان جنگ است. موارد توجه‌برانگیز بسیار زیادند و اغلب باید در لحظه تصمیم بگیریم که آیا به آن‌ها توجه کنیم یا نه.

به این مشکلِ اضافه‌بار اطلاعات، چیزی را اضافه کنید که هارتموت روزا، جامعه‌شناس آلمانی، «شتاب اجتماعی» می‌خواند: این اعتقاد گسترده که «گام و سرعت زندگی و به دنبالش، استرس و مشغله و کمبود وقت افزایش یافته است.» روزا می‌گوید تجربه روزمره ما از این شتاب سرشتی عجیب و متناقض دارد. از یک طرف، احساس می‌کنیم همه‌چیز خیلی سریع در جنب‌وجوش است، اما در عین حال احساس می‌کنیم در ساختارها و الگوهای اجتماعی گرفتار و زندانی شده‌ایم و از انتخاب معنی‌دار محروم گشته‌ایم. دانشجوی دانشگاهی را تصور کنید که برای آماده‌شدن در شغلی که ممکن است یک دهه دیگر اصلاً وجود نداشته باشد کلاس برمی‌دارد. گویا هیچ راه فراری ندارد از اینکه بخواهد از خود تصویری حرفه‌ای ارائه دهد، اما به نظر هم نمی‌رسد برای دانستن اینکه آن تصویر بایستی چه‌شکلی به خود بگیرد هیچ وسیله قابل اعتمادی در کار باشد. نمی‌توانید بازی را متوقف کنید، اما قواعد بازی مدام تغییر می‌کنند. فرصتی برای فکرکردن درباره چیزی غیر از اکنون وجود ندارد و تاکنون به طور فزاینده‌ای سرشتی ناخوشایند به خود می‌گیرد و در غیریتش حتی به سرباری پریشان‌کننده تبدیل می‌شود.

ویلیام جیمز در قولی مشهور گفته است: «چشم‌ها، گوش‌ها، بینی، پوست و امعا و احشا به یکباره کودک را درمانده می‌کنند و او همه آن‌ها را به صورت یک سردرگمیِ بزرگ و شکوفا و پرشور احساس می‌کند.»، اما این تجربه کسانی است که پهنای باند زمانی‌شان به همین لحظه محدود شده باشد.

منظور من از «پهنای باند زمانی» چیست؟ من این عبارت را از یکی از پیچیده‌ترین رمان‌های قرن بیستم «رنگین‌کمان جاذبه» اثر تامس پینچن اخذ کرده‌ام. خوشبختانه، برای درک نکته اساسی‌ای که یکی از شخصیت‌های رمان بیان می‌کند، لازم نیست کل رمان را بخوانید: «پهنای باند زمانی پهنای زمان حال ماست: اکنونتان... هرچه بیشتر در گذشته و آینده زندگی کنید، پهنای باند شما ضخیم‌تر و شخصیت شما محکم‌تر می‌شود. اما هرچه حس اکنونتان باریک‌تر باشد، لطیف‌تر و ضعیف‌تر خواهید بود. ممکن است به جایی برسید که در به‌یادآوردن کاری که پنج دقیقه پیش انجام دادید، به مشکل بربخورید.»

افزایش پهنای باندِ زمانی به ما کمک می‌کند شرایط بن‌بستی جنون‌آمیز را با کم‌کردن سرعت و درعین‌حال آزادی عمل بیشتر دادن به ما جبران کند. این مرهمی است برای روح‌های مضطرب.

بنا دارم ادعا کنم یکی از بهترین کارها، هنگام مواجهه با این اندوه متناقض‌نما، گوش‌دادن به کسانی است که در گذشته یا دورند: هم‌سفره‌شدن با مردگان. نمی‌خواهم اینجا پیشنهاد کنم که خواندن کتاب‌های قدیمی درمانی برای افسردگی است، اما گسترش پهنای باند زمانی‌مان که خواندن کتاب‌های قدیمی می‌تواند سهم مهمی در آن داشته باشد، می‌تواند محافظی باشد در برابر گرایش‌های اندوه‌زا: ساحلی به هنگامِ طوفان، هرچند کوتاه‌مدت، زیرا وقتی طوفان - طوفانی که می‌تواند، به‌قول رویارد کیپلینگ، «خدایان بادخیز بازار» را هم بلند کند، خدایانی که به ما فشار می‌آورند و خودشان به‌دست نیروهای بزرگ‌تری تحت‌فشار قرار می‌گیرند، نیروهایی که آن خدایان کنترلشان نمی‌کنند- لنج شکننده شما را در آن دریای بزرگ به تلاطم می‌اندازد، یک روز از خواب بلند می‌شوید و تعجب می‌کنید که چگونه سر از جایی درآوردید که اکنون آنجایید، جایی که هیچ‌وقت نمی‌خواستید آنجا باشید، جایی که ترجیح می‌دادید آنجا نباشید. نه، فکر می‌کنید مدل کاملاً وضعیت‌محور راهی برای زندگی نیست. نمی‌توانید از این ضرورت فضیلتی بیرون بکشید، مهم نیست چقدر سریع چیزها تغییر کنند، زیرا آن جریان‌ها همواره از ما چابک‌ترند و همچنین هدفمندتر؛ افرادِ بسیار بسیار زیادی وجود دارند که حقوق خیلی خوبی می‌گیرند تا کدی بنویسند که تعیین کند موقعیت ما چطور بشود و چگونه به آن واکنش نشان دهیم. آن‌ها مسلماً در میان خدایان بازار قرار دارند. خواندن کتاب‌های قدیمی صرفاً راهی نیست برای فرار از وضعیت فعلیِ بن‌بست جنون‌آمیزمان، سیل داده‌ها و اقتضای مدیریت لحظه به لحظه (اگرچه، به نظر من، فرار گاهی اصلاً چیز بدی نیست).

بلکه این کار نوعی عقب‌نشینی منطقی است؛ چندبار نفس‌کشیدن قبل از اینکه دوباره وارد میدان شوید. فرصتی است برای تأمل، با وام گرفتن عبارتی از ترومن کاپوتی، یادآوری وجود «دیگر صداها، دیگر اتاق‌ها»: افرادی با نگرانی‌ها، امیدها و ترس‌هایی کاملاً متفاوت با ما، اما با قابلیتِ این تشخیص که احساساتشان انسانی است، درست به همان اندازه‌ای که احساسات ما انسانی است. در مواجهه با گذشته، ما خود را از صحنه به در می‌کنیم، تا اینکه به ناچار دوباره میانِ صحنه بودن را از سر بگیریم، شاید با درکی بهتر.

منبع: روزنامه جوان

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر:
قوانین ارسال نظر