کد مطلب: ۴۴۸۰۳۸
۰۲ خرداد ۱۴۰۲ - ۰۷:۴۱
زندگی نوپای زن و شوهر جوان به بن‌بست کشیده شد و قاضی هم از دلیل طلاق آن‌ها حیرت کرد.

به گزارش مجله خبری نگار، این زن و مرد جوان، پشت در شعبه ۲۶۶ دادگاه خانواده شماره ۲ ولنجک نشسته و منتظر بودند تا منشی صدای‍شان کند. کنار هر کدامشان یک وکیل بود، با صدای آرامی با زوج جوان صحبت می‌کردند و می‌خواستند آنان را متقاعد کنند که کارشان اشتباه است، اما حرف‌های آنان هیچ تأثیری روی زن جوان نداشت. در این هنگام زن نگاهی به ساعت مچی‌اش انداخت و مرد که از چشمانش نفرت می‌بارید، نگاهی از روی عصبانیت به او انداخت و رویش را برگرداند، اما ناراحتی و نگرانی در چشمانش موج می‌زد و مشخص بود دوست ندارد از همسرش جدا شود.

دقایقی بعد، منشی دادگاه زن و شوهر جوان را صدا زد و هر دو وارد دادگاه شدند و با فاصله اندکی از هم روی صندلی نشستند.

زوج جوان تحصیلکرده چند وقتی بود که با هم اختلاف داشتند. زندگی عاشقانه و شیرین آن‌ها حالا با گذشت ۷ سال از زندگی مشترک تبدیل به میدان جنگ شده بود؛ مرد تصور نمی‌کرد که بعد از تشکیل زندگی مشترک برای دیدن والدینش با همسرش به بن‌بست می‌رسد و به همین دلیل کارشان به دادگاه خانواده کشیده می‌شود.

قاضی از زن جوان می‌پرسد: «چرا می‌خواهی از همسرت جدا شوی؟» و او سؤال قاضی را اینطور جواب می‌دهد:

۷ سالی می‌شود که ازدواج کرده‌ام. من و همسرم در دانشگاه خواجه نصیر‌الدین طوسی باهم آشنا شدیم. همسرم در رشته مهندسی صنایع غذایی درس می‌خواند و من مهندسی عمران. او پسر خوب و آرامی به نظر می‌رسید. وقتی دیدیم که از نظر فکری و معیاری به هم نزدیک هستیم، خانواده‌ها را در جریان قرار دادیم.

اوایل ازدواجمان، با کمک پدرم ما توانستیم یک واحد آپارتمان در شمال شهر تهران خریداری کنیم. من و هاشم یکدیگر را دوست داشتیم و چند سال عاشقانه در کنار هم زندگی کردیم و در این مدت، اختلافی نداشتیم؛ تا اینکه چندی پیش متوجه شدم همسرم تحت‌تأثیر رفتار و گفتار والدینش قرار دارد.

این در حالی بود که پدرشوهرم هم با فرزندم بازی‌های خطرناک می‌کرد. مدت‌ها بود که این موضوع بدجوری مرا اذیت کرده و افکارم را به‌هم ریخته بود؛ بنابراین از شوهرم خواستم که با خانواده‌اش رفت و آمد نکند یا حداقل فرزندم را نزد آن‌ها نبرد چرا که وقتی وی نزد خانواده‌اش می‌رود، اخلاق و رفتارش تغییر می‌کند. مطمئن هستم مادرش در امور زندگی ما دخالت دارد و همسرم را شست‌وشوی مغزی می‌دهد.

در این میان مرد جوان تاب نیاورد و به قاضی پرونده گفت، مگر می‌شود پدر و مادر را کنار گذاشت؟ این چه حرفی است؟

آقای قاضی اگر همسرم خودش توانست پدر و مادرش را کنار بگذارد، من هم با پدر و مادرم رفت و آمد نمی‌کنم. باور بفرمایید به خاطر اینکه زندگی‌ام از هم نپاشد، حتی برای مدتی خودم را از دیدن والدینم محروم کردم، اما آن‌ها پدر و مادر هستند و نتوانستند تاب بیاورند مرا نبینند.

در مدتی که برای دیدنشان نمی‌رفتم مدام تلفنی با من در ارتباط بودند و مادرم می‌گفت دلش برایم تنگ شده است. آن‌ها به امید روزی که عصای دستشان باشم، مرا بزرگ کردند، اما حالا حتی از دیدن من محروم هستند. آقای قاضی من وظیفه دارم به دیدن والدینم بروم، اما هرگز همسرم را مجبور نکردم مرا همراهی کند. این اواخر همسرم کاری کرد که من خانه را ترک کردم. الان مدت‌هاست که اجازه دیدار با کودک خردسالم را ندارم.

باور کنید از روزی که زندگی در زیر یک سقف را شروع کردیم، من آرامش و آسایش در زندگی نداشتم و مدام در حال بحث و جدل بر سر فرزندم یا پدر و مادرم هستم. آقای قاضی ما باهم اختلاف فرهنگی شدید داریم و نمی‌توانیم باهم زیر یک سقف زندگی کنیم. اکنون نیز به ستوه آمده‌ام و قادر به ادامه زندگی با همسرم نیستم. حاضرم تمام حق‌وحقوش را پرداخت کنم و به این زندگی پرتنش پایان دهم.

قاضی که از شنیدن حرف‌ها و دلایل زن و شوهر جوان برای جدایی متعجب شده بود، از آن‌ها خواست به مشاور خانواده مراجعه کنند تا شاید بتوانند مشکلشان را حل کنند.

برچسب ها: زندگی مشترک طلاق
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر:
قوانین ارسال نظر